جلوگیری از خشم یکی از موارد تقواست
رهبرمعظم انقلاب اسلامی مدظله العالی:
?«در جمع مؤمنین، در بین افرادی که مأمور به رفتار مسلمانی با آنها هستیم، خشم و حالت عصبانیت نباید باشد. خشم به انسان ضرر میزند.
تصمیمگیری با خشم مضر است، حرف زدن با خشم مضر است، کار کردن با خشم مضر است، غالباً دچار غلط و اشتباه است… جلوگیری از این خشم، خشمی که موجب انحراف میشود، موجب خطای در فکر و عمل میشود، یکی از موارد تقواست؛ «و کظم الغیظ». ۱۳۸۹/۰۵/۲۷
برای ارتباط گیری بهتر با مردم، چه کار باید بکنم؟
✅پرسش:
برای ارتباط گیری بهتر با مردم، چه کار باید بکنم؟
پاسخ:
برای پاسخ به این سؤال توجه به نکات و توصیه های زیر ضروری است:
1- ارتباطات هنر و قابل آموختن است.
2- موانع و عایق های ارتباط گاهی ریشه در کمرویی شدبد، افسردگی و اضطراب اجتماعی است که باید از روان شناس حضوری هم برای درمان کمک گرفت.
3- همانندسازی با الگوهای موفق نقش مهمی در تنظیم رفتار و یادگیری مهارت های ارتباطی دارد. طبق برنامه مکتوب رفتاری را در نظر بگیرید و هر روز مقدار پیشرفت خود را ثبت کنید. مثلا شیوه حرکت دادن دست ها، شیوه نگاه، لبخند زدن، نوع ایستادن،
4- از تکنیک تجسم ذهنی کمک بگیرید. هر روز در وقت مشخصی تجسم کنید که با دیگران گفتگو می کنید و از پس آن ارتباط به خوبی بر می آیید.
5- گاهی ما گرفتار پیش گویی خود تحقق بخش می شویم یعنی به طور ناهشیار رفتار خود را بر اساس باورهای منفی از پیش تعیین شده تنظیم می کنیم. در مثل می گویند آدم از چیزی که می ترسه به سرش میاد.
برای مقابله با این مشکل باید از جملات مقابله ای مثبت و تجسم ذهنی مثبت کمک بگیریم. مانند: من از پس این مشکل بر خواهم آمد. اسب تندرو هم گاهی زمین می خورد بنابراین ناامید نیستم.
?معرفی منبع
- کتاب روش های بازکردن سر صحبت و دوستابی اثر دان گابور
- کتاب آیین دوست یابی نوشته دیل کارنگی را مطالعه کنید.
- کتاب صوتی قدرت بیان اثر برایان تریسی را بشنوید
-فایل های آموزشی دکتر حسینیان و دکتر زند درباره فن بیان را ببینید.
? مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
نیکی کردن، توفیق و هدیه الهی ست
امام صادق علیه السّلام فرمودند:
اَلمَعروُفُ هَدِیَّهٌ مِنَ اللهِ اِلی عَبدِهِ، وَ لَیسَ کُلُّ مَن یُحِبُّ اَن یَصنَعَ المَعرُوفَ اِلی النّاسِ یَصنَعُهُ وَ لا کُلُّ مَن رَغِبَ فیهِ یَقدِرُ عَلَیه؛
نیکی (به مردم) هدیه ای از سوی خداوند به بنده اش است و چنان نیست که هر که دوست دارد به مردم نیکی کند، آن را انجام دهد، و چنان نیست که هر کس علاقه به کار نیک داشته باشد، بر آن قادر شود.
تحف العقول، ص۳۶۳
شرح کوتاه حدیث:
همیشه امکان و فرصت کار خیر برای ما فراهم نیست.
پس، باید فرصت های خیر را غنیمت شمرد و پیش از بروز موانع یا مانع تراشی های شیطان و یا غلبه ی نفس، کار نیک کرد و ثواب برد.
کسی که توفیق خدمتگزاری به بندگان خدا را پیدا می کند، از موهبت الهی برخوردار است؛ زیرا همه ی انسانها این توفیق را ندارند و همیشه مهیا نیست و همه جا فراهم نمی شود.
چه بسا، کسانی که بر فرصت های خیر از دست رفته، غصّه می خورند.
چه بسا، از کار افتادگانی که آرزوی سلامت، نشاط و توانایی دارند، تا بتوانند کار خیر و خدمتی انجام دهند، ولی توانایی آن را ندارند و حسرت می خورند.
ای که دستت می رسد، کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
آنان که از این هدیه ی الهی، یعنی توفیق خدمت و خیررسانی برخوردارند، قدر آن را بدانند و خسته نشوند و بدانند، که مورد عنایت ویژه پروردگارند و اگر از این کار، ملول گردند، خداوند از آنان می گیرد و به دیگران ارزانی می دارد.
پس، نه همه علاقه مندان به نیکوکاری، توفیق می یابند، و نه همه ی مشتاقان، توانایی آن را دارند.
هدیه ی الهی را به دیده ی منّت نهیم و بدین وسیله، آخرت خود را آباد سازیم.
منبع: حکمت های صادقی (ترجمه و توضیح چهل حدیث از امام صادق علیه السلام)، جواد محدثی.
#حدیث_روز
چهار پایه سعادت
امام صادق علیه السّلام فرمودند:
قیل لَهُ: عَلی ماذا بَنَیتَ اَمرَک؟ فَقالَ: عَلی اَربِعَه اشیاءَ: عَلِمتُ اَنَّ عَملی لا یَعمَلُهُ غیری، فَاجتَهَدتُ، وَ عَلِمتُ اَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ مُطَّلِعٌ عَلیَّ، فَاستَحیَیتُ، وَ عَلِمتُ اَنَّ رِزقی لا یَأکُلُهُ غیری، فَاطمَأنَنتُ، وَ عَلِمتُ اَنَّ آخِرَ عُمرِیَ المَوتُ، فَاستَعددتُ؛
به امام صادق(علیه السلام) گفتند: کار خود را بر چه پایه ای بنا گذاشتی؟ فرمود: بر چهار چیز: دانستم که کار مرا، جز خود کسی انجام نمی دهد، پس تلاش کردم، دانستم که خداوند متعال بر من آگاه است، پس حیا کردم، دانستم که رزق مرا دیگری نمی خورد، پس اطمینان یافتم، و دانستم که پایان عمر من، مرگ است، پس آماده شدم.
بحارالانوار، ج۷۵، ص۲۲۸
شرح حدیث:
چهار نکته ای که امام صادق(علیه السلام) پایه و اساس زندگی خود را بر آن نهاده است، اصول بندگی و معیارهای سعادت و کامیابی است.
هر انسانی، در گرو اعمال خویش است. در قیامت از انسان نمی پرسند که فرزند کیستی، یا چقدر ثروت داشتی و یا مردم چقدر دوستت داشتند، بلکه می پرسند: «چه عملی داری؟». پس، هر کس باید بار خود را ببنددو و به فکر سعادت اخروی خود باشد.
گناه، حاصل لحظات غفلت انسان از خداست. اگر بنده، خدا را همیشه حاضر، ناظر و آگاه بداند، از او شرم می کند و سراغ معصیت نمی رود. این است، که «حیا» ارزنده ترین گوهر در وجود انسان است.
خداوند، رزّاق است و روزی بندگانش را عهده دار است. حرص و طمع، نتیجه ضعف ایمان به رزاقیّت پروردگار است. پس وقتی رزقِ مقدّر، خواهد رسید، دلیلی برای نگرانی و اضطراب نیست. مؤمن متوکّل، همیشه آرامش روحی دارد.
پایان کار هر کس در دنیا، «مرگ» است و مرگ نیز پایان نیست بلکه شروع مرحله ی جدیدی از حیات مستمرّ انسان است. چون فرصت عمر، محدود و مرگ و کوچ، گریزناپذیر است، پس باید آماده بود، بار سفر را برداشت و ره توشه آخرت را فراهم کرد.
کسی که به یاد مرگ و آخرت باشد، غافل نمی شود.
کسی هم که مرگ را مقدمه ی ورود به آخرت بداند، دست خالی نمی شود.
منبع: حکمت های صادقی (ترجمه و توضیح چهل حدیث از امام صادق علیه السلام)، جواد محدثی.
یک نکته:توصیف تقوا
شاگردی از حکیمی پرسید: تقوا را برایم توصیف کنید؟
حکیم گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود، مجبور به گذر شدی، چه می کنی؟
شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم.
حکیم گفت: در دنیا نیز چنین کن،
تقوا همین است! از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار، زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند…
?امیرمؤ منان على (علیه السلام) :
بدترین گناهان ، آن است كه صاحبش آن را كوچك بشمرد.
?كلمة التقوی، ج2، ص294
حکایت واقعی زیبا و پندآموز زود قضاوت نکن
خانم معلمی تعریف میکرد:
در مدرسه ابتدایی بودم، مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم.
به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان.
پدر و مادرشان هم دعوت مراسمند و بچهها در مقابل معلمان و اولیا سرود را اجرا کنند.
چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند.
روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم.
باهم در مقابل اولیا و معلمان شروع به خواندن سرود کردند.
ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع.
دست و پا تکان میداد و خودش رو عقب جلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد.
بچهها هم سرود را میخواندن و ریز میخندیدند، کمی مانده بود بخاطر خندهشان هرچه ریسیده بودم پنبه شود.
سرم از غصه سنگین شده بود و نمیتونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم.
خب چرا این بچه این کار رو میکنه، چرا شرم نمیکنه از رفتارش؟ این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!!
نمونه خوبی و تو دل بروی بچهها بود!!
رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمیفهمید
به قدری عصبانیام کرده بود که آب دهانم را نمیتوانستم قورت دهم.
خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد!
فضا پر از خنده حاضران شده بود، همه سیر خندیدند.
نگاهی گرداندنم، مدیر را دیدم، رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود.
از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟! اخراجش میکنم، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه،
من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانشآموز حتمی شود.
حالا آنی که کنارم بود زنی بود، مادر بچه، رفته بود جلو و تمام جوگیر شده بود.
بسیار پرشور میخندید و کف میزد،
دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود.
همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:
چرا اینجوری کردی؟!
چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟!
دخترک جواب داد:
آخر مادرم اینجاست، برای مادرم اینکار را میکردم!!
معلم گفت: با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم: آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟!
چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت: آموزگار صبر کن بگذار مادرم متوجه نشود، خودم توضیح میدهم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من “کرولال” است،
چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه میکردم.
تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود،
این زبان اشاره است، زبان کرولالها
همین که این حرفها را زد از جا جهیدم، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم، و دختر را محکم بغل کردم!!
آفرین دختر، چقدر باهوش، مادرش چقدر برایش عزیز، ببین به چه چیزی فکر کرده!!!
فضای مراسم پر شد از پچپچ و درگوشی حرف زدن و… تا اینکه همه موضوع را فهمیدند،،
نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!!
از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانشآموز نمونه را به او عطا کرد!!!
با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش میرفت و مثل بزغاله برای مادرش جست و خیز میکرد تا مادرش را شاد کند!!
درس این داستان این بود: زود عصبانی نشو، زود از کوره در نرو، تلاش کن زود قضاوت نکنی، صبر کن تا همهی زوایا برایت روشن شود تا ماجرا را درست بفهمی!