گوهری به نام خوش اخلاقی
انکم لن تسعوا الناس باموالکم، فسَعوهم باخلاقکم.۱
ابن اثیر در شرح این حدیث گفته که مراد این است که مال شما نمیرسد که به دیگران بدهید، پس در مصاحبت با آنان، اخلاقتان را شامل حال آنان کنید.۲
در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است که پس از واجبات، هیچ عملی نزد خدا محبوبتر از خُلق توسعه یافتهای که مردم را در بر بگیرد، نیست.۳ البته معلوم است که مراد از اخلاق، اخلاق خوب است، نه اخلاق بد؛ همان طور که در بحث مال نیز مراد از وسعت مال، سود رساندن به وسیله مال است، نه آسیب زدن. این بدان معناست که گاه افراد مال وسیع دارند و به دیگران نفع میرسانند. گاه ممکن است کسی مال فراوان نداشته باشد، اما میتواند خُلقِ خوشِ وسیعی داشته باشد که دیگران را در بر بگیرد و آنان را از خوشخُلقی خود بهرهمند سازد. پس حُسن خلق یعنی یک اخلاقِ خوبِ توسعه یافته که خوبیِ آن به دیگران میرسد و آنقدر هست که دیگران را بهرهمند سازد. این بهرهمندی یک بهرهمندی اخلاقی است. این یکی از دلایل مهمی است که بر اساس آن مشخص میشود؛ چرا حسن خلق به بهبود روابط کمک میکند. باید بر روی خُلقِ توسعه یافته تأکید بیشتری کرد. خُلق برخی به گونهای است که خوبی آن به دیگران نمیرسد و آنان را بهرهمند نمیسازد. افراد خوشاخلاق، خُلقِ خوش گستردهای دارند که سایه بر سر دیگران میاندازد و آنان را از لطف خود بهرهمند میسازد. مرحوم مجلسی در شرح یکی از احادیث سعه بیان زیبایی دارد. ایشان توضیح میدهد که مراد این است که اگر شما مالی ندارید که با آن مردم را راضی سازید، پس با اخلاق وسیعتان آنان را راضی سازید.۴ طبیعی است که این خلق توسعه یافته، فضایی وسیع و فرحبخش را در روابط اجتماعی به وجود میآورد. از نیازهای مهم در روابط با دیگران، باز بودن فضای تعامل است. همانگونه که تنگ بودن مکانی، موجب افزایش برخوردهای فیزیکی افراد با یکدیگر میشود، تنگ بودن فضای اخلاقی نیز موجب بروز
۱.. الإمام علیّ علیه السلام: إنَّکُم لَن تَسَعُوا النّاسَ بِأَموالِکُم، فَسَعوهُم بِطَلاقَةِ الوَجهِ و حُسنِ اللِّقاءِ، فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه وآله یَقولُ: إنَّکُم لَن تَسَعُوا النّاسَ بِأَموالِکُم فَسَعوهُم بِأَخلاقِکُم (الأمالی (صدوق)، ص۶۲، ح۲۳ و ص۵۳۱، ح۷۱۸؛ ر. ک: کتاب من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۹۴، ح۵۸۳۹). عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَیْنِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّه علیه السلام یَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّه صلی الله علیه وآله : یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ! إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ، فَالْقَوْهُمْ بِطَلَاقَةِ الْوَجْه و حُسْنِ الْبِشْرِ (الکافی، ج۲، ص۱۰۳، ح۱).
۲.. النهایة، ج۵، ص۱۸۴.
۳.. أبو عبد الله علیه السلام: ما یقدم المؤمن علی الله _ عز و جل _ بعمل بعد الفرائض أحب إلی الله تعالی من أن یسع الناس بخلقه (الکافی، ج۲، ص۱۰۰، ح۴).
۴.. روضة المتقین، ج۱۳، ص۹۹.
کلید گنج ها خوش اخلاقی
قال على (علیه السلام):
«فى سَعَةِ الاَْخْلاقِ کُنُوزُ الاَْرْزاقِ»; «اخلاق خوش کلید گنج هاى روزى است»(1).
شرح و تفسیر
هنگامى که به بحث پیرامون صفت «حُسن خُلق» در تفسیر اخلاق در قرآن، جلد 3، صفحه 135 رسیدیم، دامنه این بحث را بسیار گسترده یافتیم و على رغم مطالعات قبلى پیرامون این موضوع، تعبیراتى در قرآن و احادیث یافتیم که در کمتر مسأله اى دیده مى شود!
به عبارت ساده تر، حسن خلق، خوشرویى، ادب، برخورد مناسب با مردم، از اساسى ترین مسایل اسلام است. روایات زیاد با تعبیرات کم نظیر و تأکیدات فراوان نشان مى دهد که پیامبر (صلى الله علیه وآله)اهمیّت بسیار زیادى براى حُسن خُلق قایل بوده است. متأسّفانه در میان گروهى از مسلمانان یا به این مسأله اهمیّت داده نمى شود، یا بر خلاف آن عمل مى شود تا آن جا که بعضى خیال مى کنند که آدم خوب باید عبوس، ترشرو، خشن، خشک و بداخلاق باشد! در حالى که این اشتباه بزرگى است.
در واقع آنچه در این روایت آمده یکى از فواید دنیوى اخلاق خوش است. تجربه نشان داده کسانى که اخلاق خوشى داشته اند، کار و زندگى آن ها هم رونق داشته است. چهل سال قبل آمارى از رونق کسب و کار برخى از کسبه دیدم که طبق آن آمار، کسبه خوش اخلاق 70% و کسبه بداخلاق 30% موفّق بودند; یعنى سهم خوش اخلافى 40% است! چرا که حسن خلق مردم را به سوى خود مى کشاند و اخلاق بد دافعه دارد.
همه مسلمانان مخصوصاً کسانى که با مردم برخورد بیش ترى دارند باید اخلاقى نیکو داشته باشند، که اخلاق خوش هم جامعه را آباد مى سازد و هم باعث طول عمر مى شود، چنانکه در حدیث آمده است: «اِنَّ الْبِرَّ وَ حُسْنَ الْخُلْقِ یَعْمُرانِ الدّیارَ وَ یَزیدانِ فِى الاَْعْمارِ»(2).
سؤال: چرا حسن خلق باعث وسعت روزى مى شود؟
پاسخ: در مثال فوق مشترى زمانى از یک کاسب جنس مى خرد که به او اعتماد کند. اگر نسبت به کاسب مشکوک و بدبین باشد از او فرار مى کند. بنابراین کاسب باید اعتماد مشترى را جلب کند و یکى از طرق جلب اعتماد برخورد خوب است. مشترى حسن خلق فروشنده را به حساب درستى و امانت و صداقت و اعتماد او مى گذارد.
شخصى نقل مى کرد که براى معالجه به یکى از کشورهاى غربى رفته بودم، پس از پایان معالجه و پذیرایى بسیار شایسته، درخواست صورت حساب کردم، آن ها در کمال ادب و احترام گفتند: در این باره عجله نکنید، شما به سلامت به ایران بازگردید، آن گاه ما صورت حساب را براى شما ارسال مى کنیم و شما هزینه بیمارستان را سر فرصت به شماره حسابى که درون آن نامه است ارسال دارید!
در مقابل، بیمارستان هایى در کشور اسلامى ما وجود دارد که تا پول نگیرند، بیمار را اساساً پذیرش نمى کنند! این کجا و آن کجا؟
متأسّفانه آنچه را حضرت على (علیه السلام)نسبت به آن بیمناک بود ـ سبقت دیگران در عمل به اسلام ـ در برخى از امور تحقّق یافته است!.
1. میزان الحکمة، باب 1114، حدیث 5077، (جلد سوم، صفحه 151).
2. میزان الحکمة، باب 1114، حدیث 5077، (جلد سوم، صفحه 151).
یکصد و ده سرمشق از سخنان حضرت على علیه السلام > - اخلاق و گنج هاى روزى-آیت الله مکارم شیرازی دامت برکاته
سه آرزوی مومن، دریافت صلوات، رحمت و مغفرت در زیارت عاشورا
یکی از موضوعات مهم در زندگی مومن، داشتن همت بلند است؛ در آموزه های دینی در این مورد مطالبی بیان شده است. این موضوع چنان مهم است که خداوند متعال با وجود اینکه تمام کمالات متعالی و عالی را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عطا کرده است، اما در عین حال به ایشان دستور می دهد که برای علم بیشتر و کمال علمی بیشتر از خداوند طلب کند. و می فرماید: «… قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْماً»[1] «… بگو پروردگارا علم مرا افزون کن»
پس بلند همتی، خود موضوعی است که استثنا پذیر نیست و همه حتی اول مخلوق عالم، باید برای بدست آوردن آن، بلند همتی کند و مراتب بالاتر را بخواهد.
در غیر معصومین علیهم السلام نیز اینگونه است که هر کسی که زیارت عاشورا می خواند مقاماتی را از خداوند متعال درخواست می کند؛
از جمله مقاماتی که زائر اباعبدالله الحسین علیه السلام، از خدا می خواهد آن است که: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِی مَقَامِی هَذَا مِمَّنْ تَنَالُهُ مِنْکَ صَلَوَاتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَةٌ»
خدایا! در این مقام، که مصیبت شهادت امام بر جانم نشسته، مرا جزء کسانی قرار ده که از طرف تو صلوات و رحمت و مغفرت دریافت کردهاند.»
ویژه نامه ماه محرم وبلاگ معاونت فرهنگی تربیتی
![]() |
![]() |
شهیدی که در کربلا دو بار جان داد!
همه روایتهای تاریخی کربلا را هم که زیر و رو کرده باشیم، باز هم قصههایی را پیدا میکنیم که کمتر به گوشمان رسیده باشد. در اینجا بعضی از این داستانها را مرور میکنیم.
در قصه عاشورا کنار همه شهدایی که از کربلا میشناسیم و در ماتم و عزاداریهایمان پای روضهها برایشان اشک ریختهایم؛ میشود آدمهایی را پیدا کرد که قصه نبرد و هم رکابیشان با سیدالشهدا (علیه السلام) کمتر به گوشمان رسیده، آنهایی که صدای هل من ناصر ینصرنی امامشان را شنیدهاند و داستان زندگیشان را با شهادت تمام کردهاند.
آخرین شهید ظهر عاشورا
داستان شهادت «سوید» را میشود در صدر عاشقانه ترین روایتهای یاران امام حسین (علیه السلام) در ظهر عاشورا گذاشت. ماجرایی که شاید خیلیها کمتر راجع به آن چیزی شنیده باشند. سوید بن عمرو در واقعه کربلا به عنوان آخرین شهید دشت نینوا شناخته میشود. او مثل دیگر یاران امام به نماز و شجاعت بی نظیرش در جنگاوری شهره بوده است؛ در بخشی از نقل قولها نوشتهاند او پیش از حضور در میدان نبرد در تیرباران صبح عاشورا چندین چوبه تیر بر بدنش نشست اما خم به ابرو نیاورد.
شیرمرد ۷۰ ساله کارزار
سوید بن عمرو مثل حبیب بن مظاهر در دسته یاران ریش سفید سیدالشهدا در میدان رزم بود. او بعد از «عابس» با اذن امام وارد میدان نبرد شد. در وصف جنگید او نوشتهاند که این شیرمرد ۷۰ ساله همچون شیری غران بر سپاه عمربن سعد حمله میکرد و این رجز را میخواند: «پیش بیا ای حسین! که امروز در باغ بهشت، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و پدر نیکوکار و بخشنده ات را ملاقات میکنی؛ و حسن ماه سیما که نیک بختان را ملاقات کرد و عموی بزرگوار شجاع و با سخاوتت حمزه که در راه حقیقت گام برداشت و شیر خدا نامیده میشود و جعفر طیار که مقامش بالا میرود.»
جان گرفتن دوباره با صدای «حسین کشته شد»
سوید در نبرد ظهر عاشورا تعداد زیادی از اشقیا را به هلاکت رساند و صفهای سپاه دشمن را مورد هدف قرار داد تا در نهایت با پیکری پوشیده از زخم و جراحت میان کشتههای غرق در خون افتاد و با ضربه یک نیزه بیهوش شد. دشمن که خیال میکرد سوید کشته شده از او دست کشید. اما او از پا افتاده بود و دیگر توان و رمقی برای برخاستن نداشت، ولی هنوز جان در بدن داشت. در آخرین لحظات جنگ که هنوز نایی در بدن داشت کمی به هوش آمد و در همان حال شنید که دشمنان به همدیگر مژده میدهند و فریاد شادمانی سر میدهند و میگویند که «حسین کشته شد!»
حمله بدون شمشیر به دل دشمن
ابن عمرو در همین حال با همه بی رمقی اش از شنیدن این خبر سهمگین به خود تکانی داد و از میان پیکرهای غرق در خون به پا خاست؛ و چون شمشیرش را بُرده بودند، خنجری را که در چکمهاش داشت درآورد و دوباره به لشکر دشمن تاخت، و آنقدر به کارزار ادامه داد تا سرانجام دو نفر به نام عروة بن بطان ثعلبی و زیدبن رقاد الجنبی (جُهَنی) سوید را کشتند تا او آخرین شهید واقعه روز عاشورا لقب بگیرد که بعد از اباعبدالله الحسین علیه السلام به شهادت رسیده است.
مجله مهر
صاحب رجز «امیری حسین و نعم الامیر» را بشناسید
همه روایتهای تاریخی کربلا را هم که زیر و رو کرده باشیم، باز هم قصههایی را پیدا میکنیم که کمتر به گوشمان رسیده باشد. در اینجا بعضی از این داستانها را مرور میکنیم.
مجله مهر: در قصه عاشورا کنار همه شهدایی که از کربلا میشناسیم و در ماتم و عزاداریهایمان پای روضهها برایشان اشک ریختهایم؛ میشود آدمهایی را پیدا کرد که قصه نبرد و هم رکابیشان با سیدالشهدا (علیه السلام) کمتر به گوشمان رسیده، آنهایی که صدای هل من ناصر ینصرنی امامشان را شنیدهاند و داستان زندگیشان را با شهادت تمام کردهاند.
.
۱۱ سالهای که امام به او اذن جهاد نداد
طبق نقلها تاریخی عمرو بن حارث در روز واقعه عاشورا ۹ تا ۱۱ سال سن داشته است. مادرش از محبان خاندان رسول خدا بود. خانواده آنها از مکه همراه امام شدند تا در کربلا کنار سیدالشهدا حضور داشته باشند؛ تا جایی که پدر عمرو؛ جناده بن حرث از صحابه پیامبر و شیعیان امیرالمومنین وقتی در رکاب امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید. مادر عمرو به فرزند نوجوانش برای یاری رساندن امام امر جهاد کرد. او وقتی برای اذن میدان، نزد امام حسین علیه السلام رفت، حضرت با او مخالفت کرد و فرمود: این جوان پدرش شهید شده و شاید مادرش میدان رفتن او را خوش نداشته باشد. عمرو در پاسخ اباعبدالله گفت: «ای فرزند رسول خدا، مادرم مرا امر کرده شما را یاری کنم و خود، لباس جنگ بر تنم پوشانده است.» بعد از این بود که امام به او اجازه نبرد در میدان داد.
امیری حسین و نعم الامیر
دلدادگان اباعبدالله الحسین روی کتیبههای عاشورایی و روی زبانشان این ذکر شیرین را زیاد زمزمه کردهاند: «امیری حسین و نعم الامیر»؛ اما شاید ندانید که این جمله معروف یادگاری از رجز خوانی دیدنی عمرو بن جناده در میدان نبرد است. این نوجوان یازده ساله وقتی وارد کارزار شد این رجز را خواند: «أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیرُ *** سُرُورُ فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ / عَلِیٌّ وَ فاطِمَةُ والِداهُ *** فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظیر / لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْسِ الضُّحی *** لَهُ غُرَّةٌ مِثْلُ بَدْر مُنیر» یعنی؛ امیر من، حسین (علیه السلام) است و چه نیکو امیری؛ که شادی دل پیامبرِ (صلی الله علیه و آله و سلم) بشیر و نذیر است. علی و فاطمه (علیهما سلام) پدر و مادر اویند، آیا شما برای او همانندی میشناسید؟!طلعتش مانند خورشید نیم روز است و چهرهاش چون ماه شب چهارده درخشان است.
مادری که بعد از شهادت فرزندش به دشمن حمله برد
در توصیف جنگ عمرو نوشتهاند که او آنقدر در میدان جنگ نبرد کرد تا سرانجام به شهادت رسید. مالک بن نسیر وقتی سر این نوجوان را از تنش جدا کرد آن را به سمت خیمهگاه امام حسین (علیه السلام) پرت کرد. «بحریه» مادر عمرو که به شجاعت میان زنان شهره بود وقتی سر فرزند را در آغوشش گرفت آن را بوسید و گفت: «آفرین پسرم، ای شادی دلم و ای نور چشمم» و بعد از آن سمت سپاه دشمن رفت و سر فرزندش را به سر یکی از لشکریان عمربن سعد کوبید. آن وقت برگشت و عمود یکی از خیمهها را برداشت و با حمله سمت اشقیا این رجز را خواند: «با اینکه در میان زنان، پیره زنی ضعیف، سست استخوان، فرو ریخته و لاغر اندامم، ولی در حمایت از فرزندان فاطمه گرامی، ضربات مهلکم را بر شما وارد می سازم.» خوارزمی نوشته است که او با نیزه خیمه دو نفر از سربازان دشمن را از پای درآورد و در این هنگام امام حسین علیه السلام را او به سمت خیمهها بازگرداند.