راه های نجات جامعه از مفاسد اخلاقی، اقتصادی و اداری
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي»
گرفتاری دل
به خواست پروردگار عالم و لطف حضرت بقیةالله الاعظم«عجّلاللهتعالیفرجهالشّریف» از این جلسه به بعد، به شرح چهل حدیث خواهیم پرداخت. در روایات اهلبیت«سلاماللهعلیهم» برای حفظ چهل حدیث، ثواب ها و پاداشهایی بیان شده که بعضی اوقات انسان حیران میشود. از جملۀ آن پاداشها آن است که حافظ چهل حدیث، در روز قیامت با انبیاء«سلاماللهعلیهم» و صدیقین و شهداء و صالحین محشور میگردد. پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» به امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» فرمودند:
«مَنْ حَفِظَ مِنْ أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً يَطْلُبُ بِذَلِكَ وَجْهَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ حَشَرَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَعَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً»[1]
در روایات دیگری آمده است که حفظ کنندۀ چهل حدیث، در قیامت، عالم و فقیه محشور میشود[2]، یعنی مصداق «الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّه»[3] میشود.
منظور از حفظ چهل حدیث هم فقط حفظ ظاهری نیست، بلکه مراد آن است که انسان بتواند محتوا و مفاهیم چهل حدیث را بداند و بهتر آن که بتواند برای دیگران بگوید و معارف اهلبیت«سلاماللهعلیهم» را نشر دهد. امیدوارم اگر زنده بمانیم، خدا توفیق عنایت فرماید تا بتوانیم از این جلسه به بعد، چهل حدیث را بخوانیم و شرح آن را بیان کنیم.
حدیث این جلسه، حدیثی از پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» است که میفرمایند:
«مَنْ أَصْبَحَ وَ الدُّنْيَا أَكْبَرُ هَمِّهِ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ وَ أَلْزَمَ قَلْبَهُ أَرْبَعَ خِصَالٍ هَمّاً لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ أَبَداً وَ شُغُلًا لَا يَنْفَرِجُ مِنْهُ أَبَداً وَ فَقْراً لَا يَبْلُغُ غِنَاهُ أَبَداً وَ أَمَلًا لَا يَبْلُغُ مُنْتَهَاهُ أَبَدا»[4]
روایت را مرحوم نراقی«رحمتاللهعلیه» نیز در جامع السّعادات نقل میکند[5] و این روایت، انصافاً روایت عجیبی است، مصداق کاملش هم زمان ما است. مرحوم نراقی«رحمتاللهعلیه» با بیان این روایت، در مذمت دنیا، بحث مفصلی دارد و بیان میکند که به فکر دنیا بودن، توغّل در دنیا و فرو رفتن در مشتهیات نفس، چه مفاسد بزرگی دارد.
در تعالیم دینی، بر ضرورت تلاش در جهت آبادی دنیا و آخرت پافشاری فراوانی شده و کوتاهی در آبادی دنیا یا آخرت، هر دو مذمّت شده است. به عبارت دیگر، اسلام یک دین دو بعدی است و از مسلمان ها میخواهد از یک سو برای تأمین معاش و ادارۀ زندگی دنیا و رفع احتیاج از دیگران، تلاش و کوشش کنند و از تنبلی و بیکاری بپرهیزند و از سوی دیگر، به فکر آخرت و ارزشهای معنوی باشند و در دنیا و مادیّات فرو نروند.
پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» در این روایت شریف، خسارتها و تبعات فرو رفتن در دنیا و فراموشی آخرت را بیان میفرمایند. در ابتدای روایت میخوانیم: «مَنْ أَصْبَحَ وَ الدُّنْيَا أَكْبَرُ هَمِّهِ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ»؛ یعنی اگر همّ و غمّ کسی این دنیا باشد، نه آخرت، و همیشه به فکر دنیا باشد، اوّلین مصیبتش این است که دیگر خدا به او اعتنا ندارد.
مرحوم آقای ملکی«رحمتاللهعلیه» در المراقبات این روایت را نقل میکند و این جمله را به دنبال آن میفرماید که اگر توغّل در دنیا به جز بیاعتنایی خدا، هیچ بلا و مصیبت دیگری نداشت، بس بود که آن را بزرگترینِ عقوبتها و اعظم مصائب بدانیم و خسارتی بزرگتر از آن در این دنیا قابل تصور نیست.[6]
خدا نکند که خدا دست عنایتش را از روی سر کسی بر دارد، مثل این است که نیروگاه برق، دست عنایتش را از روی شهر و خانۀ ما بردارد، دیگر همه جا تاریک و وحشتناک میشود.
قرآن کریم در این باره از یک تشبیه معقول به محسوس بهره میبرد و میفرماید: اگر کسی در شب در دریا باشد و دریا متلاطم گردد. بعد موج روی موج، روی این دریا ببارد. ابر هم محیط بر دریا شود، چه جور ظلمت روی ظلمت و وحشت روی وحشت است؟ قرآن میفرماید: زندگی منهای خدا این است:
«أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّيٍ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»[7]
اگر دست عنایت خدا روی سر کسی باشد زندگی او روشن است، دل او روشن است و زندگی او شاد است، امّا اگر نور خدا در زندگی نباشد، به عبارت دیگر اگر دست عنایت خدا روی آن خانه نباشد و خدا اعتنایی به اهل آن نکند: «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»، دیگر زندگی ظلمات است، زندگی وحشتناک است، به قول قرآن به اندازهای غم و غصه و نگرانی و وحشت بر آن حکمفرما میشود که از خود بیخود میگردد: «إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها»، اگر دستش را هم از آب بیرون کند خودش هم این دست را نمیبیند؛ یعنی یک از خود گمشدگی که الان میبینیم جامعۀ ما دارد، یک زندگی وحشتناک، یک زندگی ظلمت روی ظلمت.
قرآن راجع به جهنّمیها میفرماید که از هر غمی نجات پیدا کنند، هنوز نجات نیافته غم دیگری برای آنها پیدا میشود: «كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعيدُوا فيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريق».[8]
انسان میبیند که راستی در این دنیا، انسان از هر غمی فارغ شود، غم و غصّۀ دیگری به سراغ او میآید. لذا اگر عنایت خدا و لطف خدا نباشد، انسان در این غم و غصهها نابود میشود. پس به قول آقای ملکی، بالاترینِ مصیبتها این است که خدا به کسی اعتنا نداشته باشد؛ «فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ».
وقتی خدا به جامعهای اعتنا نداشته باشد، مفاسد اخلاقی، اقتصادی و اداری آن جامعه را نابود میکند. چه عذابی بالاتر از فساد اخلاقی سراغ دارید؟ چه عذابی بدتر از فساد اداری میتوانید پیدا کنید؟ چه عذابی خطرناکتر از فساد اقتصادی وجود دارد؟
وقتی که خدا اعتنا به جامعهای نداشته باشد، هیچ کس نمیتواند این مفاسد را کنترل کند و در پی آن، درد روی درد میآید، مصیبت روی مصیبت میآید، دردهای ناعلاجی که هرچه میخواهند معالجه کنند، همان معالجه بدترش میکند.
جملۀ بعدی روایت میفرماید: «وَ أَلْزَمَ قَلْبَهُ أَرْبَعَ خِصَالٍ هَمّاً لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ أَبَداً وَ شُغُلًا لَا يَنْفَرِجُ مِنْهُ أَبَداً وَ فَقْراً لَا يَبْلُغُ غِنَاهُ أَبَداً وَ أَمَلًا لَا يَبْلُغُ مُنْتَهَاهُ أَبَدا»
کسی که تمام فکر و ذکر او دنیا و مادیّات است، قلبش از چهار چیز پر میشود. گاهی یقین در قلب انسان پیدا میشود و الهام خدا در آن قلب وارد میگردد، گاهی هم رذالت در قلب نفوذ میکند. بالأخره روایت میفرماید: چنین قلبی از چهار چیز پر میشود:
اوّل: «هَمّاً لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ أَبَداً»
یک دل پر از غم و غصه، پر از نگرانی و پر از اضطراب خاطر و پریشانی. بیشتر مردم الان چنین هستند. پیدا کردن یک دل شاد در جامعه خیلی مشکل است. میبینیم چه غمهایی، چه غصههایی، البته غمها، غصهها را خدا نداده، خود ما ایجاد کردهایم، مثل آتش جهنّم است که پروردگار عالم آتش جهنّم ندارد، تبعات جهنّم را خود ما ایجاد میکنیم. به جهنّمیها خطاب میشود: «ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ»[9]؛ این عذابها را خودتان از پیش فرستادهاید.
غم و غصههای دنیا را هم خود ما ایجاد کردهایم. امّا علی کل حال دلها پر از غم، پر از غصه، نگرانی و اضطراب خاطر است و زندگیها گره دارد. هر گرهای را باز میکند، هنوز باز نشده یک گرۀ کور دیگری ایجاد میشود. زندگی مشکلدار است، هر مشکلی را رفع میکند، هنوز رفع نشده یک مشکل بزرگتر به جای آن، و الان اجتماع ما چنین است. این معنای «هَمّاً لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ أَبَداً» است.
دوّم: «شُغُلًا لَا يَنْفَرِجُ مِنْهُ أَبَداً»
دلش مشغول میشود، مشغول به اشتغالاتی که اصلاً پیش خدا ارزش ندارد. بالأخره دلش را به غیر خدا سپرده و کس دیگری آن دل را برده است. گاهی اوقات دل انسان مثل باغ وحش میشود. باغ وحش را دیدهاید؟ هر گوشهای از آن را یک قفس، یک درنده یا یک خزنده گرفته است.
دل انسان مال خداست. خداوند تعالی در حديث قدسى مىفرمايد: «لَمْ يَسَعْنِي سَمَائِي وَ لَا أَرْضِي وَ وَسِعَنِي قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ»[10]؛ باید اصلاً خزندهای، درندهای در این دل نباشد، امّا وقتی برویم در دلمان میبینیم به غیر از خدا همه چیز هست. خدا رحمت کند یکی از علمای قدیم، در تخت فولاد اصفهان داد میزد و میگفت: ای مردم! آقایان میگویند مشرک نشوید، امّا من میگویم مشرک شوید، این دل مال خداست، همهاش را ندهید به دیگران، یک مقدارش را هم بگذارید مال خدا باشد.
امیدوارم دل شماها این جور نباشد، امّا الان دلها پر از اشتغال شده است. اشتغال به چه؟ به غیر خدا، دل پر شده است از غیر خدا، هر گوشۀ دل را یک چیزی برده است که آن چیز غیر خداست، به قول آن آقا، ای کاش یک گوشهای از این دل هم مال خدا بود. این روایت میفرماید: اگر کسی همّ و غمّش فقط دنیا باشد، دل او به جای خدا، مشغول به غیر خدا میشود و از این اشتغالات پر دردسر و دست و پاگیر هم رها نخواهد شد.
سوّم: «فَقْراً لَا يَبْلُغُ غِنَاهُ أَبَداً»
دل محتاج میشود و هرچه دنیاگرایی انسان بیشر شود، احتیاج او نیز بیشتر خواهد شد. هر که بامش بیش، برفش بیشتر. الان میبینیم که احتیاج مردم گاهی به پول است، گاهی محتاج ریاستند و گاهی شهرت میطلبند و گاهی به دنبال شهوتند که منجر به مفاسد اجتماعی میشود. میرسد به آن جا که نمیتواند چشمش را کنترل کند. زن دارد، بچه دارد، عروس دارد، داماد دارد، امّا چشمچران است و دلش میخواهد با یک زن حرف بزند. چه فقری بالاتر از این است؟
میبینیم پول دارد، ریاست دارد، جاه دارد، مقام دارد، امّا برای این که کار یک فقیر را انجام بدهد محتاج به این است که یک میلیون تومان از او بگیرد. چه فقری بدتر از این؟ ظاهراً احتیاج به مال دنیا ندارد، امّا دلش پر از احتیاج است.
چهارم: «وَ أَمَلًا لَا يَبْلُغُ مُنْتَهَاهُ أَبَدا»
یعنی دلش پر از آمال و آرزوهای طولانی و دست نیافتنی است. به راستی دل بسیاری از مردم چنین شده است. امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» در خطبهای میفرمایند: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ»[11] من از دو چیز دربارۀ شما خیلی خوف دارم؛ یکی پیروی از هوا و هوس و دیگری، آمال و آرزوهای بیجا و دست نیافتنی.
حکایت میکنند یک کسی یک کوزه روغن بالای سرش بود، رفت در فکر و در آمال و آرزو؛ گفت: این کوزه روغن را فردا میفروشم، به جای آن یک گوسفند تهیه میکنم، این گوسفند، سال بعد دو تا میشود، سپس چهار تا میشود، چند سال دیگر شش گوسفند میشود و بالأخره گلّه پیدا میکنم. در اثر آن گلّه، خانه میخرم، در اثر آن گلّه، نوکر و کلفت و زن و قصر پیدا میکنم، اگر یک دفعه کلفتم، نوکرم، تمرّد کند، با این چوب بر سرش میزنم، چوب را بلند کرد که بر سر خادم بزند، به کوزۀ روغن خورد، کوزۀ روغن ریخت روی سرش، تمام شد.
چه خوب میگوید، اگر مثال است، اگر واقعیت ندارد، برویم سر دل خودمان میبینیم که راستی چنین است، ناگهان بانکی برآمد خواجه مرد، با یک دنیا آمال و آرزو.
اما ای کاش فقط همین بود، با یک دنیا آمال و آرزو میمرد، امّا آرزوهای دست نیافتنی او را جهنّمی میکند. اگر فقط جهنّم میرفت باز هم طوری نبود؛ خطرناکتر از آن، به قول استاد بزرگوار ما حضرت امام«قدّسسرّه»، آن است که دم مرگ، ملک مقرّب خدا میآید، میخواهد جانش را بگیرد. آن لحظه امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیهم» میآیند. خود آن حضرت به حارث همدانی فرمودند: «مَنْ يَمُتْ يَرَنِي»[12]. ملک مقرّب باید با اجازۀ امیرالمومنین«سلاماللهعلیهم» محتضر را قبض روح کند و چون او در آمال و آرزوها فرو رفته است، حاضر نیست جان بدهد، بالأخره به زور او را میبرند، ولی با بغض ملک مقرّب خدا، با بغض امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیهم» از دنیا میرود که مصیبتش بدتر و سنگینتر از این است که فقط به جهنّم برود.
آمال و آرزوها با انسان چنین میکند و راستی وقتی واقعیّت اجتماع را در نظر بگیریم، میببینیم که این روایت شریف دردها و معضلات اجتماع ما را بیان میکند.
اگر نگوییم همه، بسیاری از مردم شبانهروز در حال دویدن برای دنیا و به فکر دنیا هستند، امّا به فکر آخرت نیستند. اگر معنویّت در زندگی نباشد، مال دنیا وزر و وبال و غم و غصّه و فقر و نگرانی میآورد. آمال و آرزوها بر زندگی مردم حکمفرماست و همه را بیچاره کرده است. تجمّلگراییها، اسرافها و تبذیرها، در همۀ خانهها رفته است.
خدا مرحوم محقق همدانی«رحمتاللهعلیه» را رحمت کند. آخوند ملاحسینقلی همدانی«رحمتاللهعلیه» شاگردهای مهذّبی تحویل جامعه داده است. ایشان بارها و بارها به شاگردان خود میگفته است: «ایاک، ثم ایاک، ثم ایاک، والتوغّل فی الدّنیا»؛ یعنی بر حذر باشید، بر حذر باشید، بر حذر باشید، از اینکه در دنیا و مادیّات فرو روید. بعضی اوقات میگفته است: «والتّوغل فی مشتهیات النّفس»، از فرو رفتن در خواهشهای نفسانی بپرهیزید.
فراموش نمیکنم در زمان جوانی، به یکی از فضلا که از من بزرگتر بود گفتم: آقا حال شما چطور است؟ گفت: کسی که متوغّل در مادیّات است، کسی که متوغّل در کثرات است، اسم و رسمی در عالم وحدت ندارد که ببیند حالش چطور است! این در حالی است که در آن زمان دنیاگرایی به شکل امروز نبود، مخصوصاً در بین طلاب علوم دینی، توجه به دنیا و تجمّلات نبود یا خیلی کم بود. امّا اکنون میبینیم توغّل در مشتیهات نفس و فرورفتن در دنیا و دچار شدن به تجمّلات، دامن همه را گرفته است و شیوع همگانی دارد. بالأخره همه در دنیای به معنای عام فرو رفتهاند و سروکاری با عالم وحدت و عالم آخرت و عالم معنویت نیست که نیست. اوّل مصیبتش طبق روایتی که خواندم این است که: «فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ»، دیگر آن چهار تا خصلت و رذیلت هم در دل او میآید و در دلش نفوذ پیدا میکند. نتیجۀ آن یک دنیا غم و غصّه است، اصلاً دل میشود غم و غصّه، دل میشود محتاج، دل میشود مشغول، دل میشود آمال و آرزو. تقاضا دارم روی این روایت یک قدری فکر کنید. خیلی روایت خوبی است.
بعد از فکر برای خود، باید همه فکری برای اجتماعمان بکنیم. اسلام یعنی معنویّت، اسلام یعنی پر بودن مسجدها، اسلام یعنی صداقت، اسلام یعنی گناه نکردن، فساد اخلاقی نداشتن، اسلام یعنی قانون مواسات و خدمت به خلق خدا، اسلام یعنی گره گشایی در ادارهها، که متأسفانه در جامعۀ ما چنین نیست. وقتی چنین نشد، همه یک دنیا غم و غصّه، یک دنیا نگرانی و اضطراب خاطر، یک دنیا منهای خدا، یک دل پر از وحشت، یک دل پر از فقر، یک دل پر از آمال و آرزو و یک دل پر از اشتغال به غیر خدا پیدا میکنند.
1. الخصال، ج2، ص 541
2. الكافي، ج1، ص 48
3. الاحزاب، 39:«همان كسانى كه پيامهاى خدا را ابلاغ مىكنند»
4. مجموعۀ ورام، ج 1، ص 130
5 . جامع السّعادات، ج 2، ص14
6. المراقبات، ص 14
7. النّور، 40: «يا [كارهايشان] مانند تاريكيهايى است كه در دريايى ژرف است كه موجى آن را مىپوشاند [و] روى آن موجى [ديگر] است [و] بالاى آن ابرى است. تاريكيهايى است كه بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است. هر گاه [غرقه] دستش را بيرون آورد، به زحمت آن را مىبيند، و خدا به هر كس نورى نداده باشد او را هيچ نورى نخواهد بود».
8 . الحج، 22: «هر بار بخواهند از [شدت] غم، از آن بيرون روند، در آن باز گردانيده مىشوند [كه هان] بچشيد عذاب آتش سوزان را»
9. آلعمران، 182: «اين [عقوبت] به خاطر كار و كردار پيشين شماست.»
10 . بحارالأنوار، ج 55، ص 39
11 . نهج البلاغه، خطبۀ 42
12. تفسير القمي، ج2، ص 266
فتنهگری که به جامعه اسلامی و مسلمانها آسیب میرساند باید مجازات شود
حضرت آیت الله جوادی آملی در ادامه مباحث جلسات درس اخلاق خود در شرح جملات قصار 11 تا 16 نهج البلاغه اظهار داشتند: مشکل نهج البلاغه از دو جنبه است یکی «تکرار» و دیگری «کمبود»؛ به این معنا که بسیاری از جملات قصار حضرت، قبلاً در خطبه ها، نامه ها و یا وصایای حضرت بیان شده است و تکراری است، از سوی دیگر بسیاری از خطبه ها و نامه های حضرت نیز به صورت گزینش شده آمده است، مانند خطبه وصف متقیان که حدود 20 صفحه می باشد اما در نهج البلاغه تنها 7 صفحه از آن آمده است و لذا این کتاب شریف «تمام نهج البلاغه»، کتاب بسیار مغتنمی است که تمام فرمایشات حضرت را تا آنجا که ممکن بود جمع کردند.
ایشان ادامه دادند: جملاتی که امروز خوانده خواهد شد نیز قبلاً در یکی از نامه های حضرت به یکی از فرزندان خود که طبق برخی از نقل ها امام حسن مجتبی(ع) و در برخی از نقل ها ابن حنفیه ذکر شده، آمده است، که در اواخر عمر، وجود مبارک امیرالمؤمنین، این نامه را برای فرزندشان نوشتند: «من الوالد الفانی» یعنی پدری که در آستانه رفتن است به پسرش این نامه را مینویسد. در جمله قصار یازدهم حضرت فرمودند: «إِذَا قَدَرْتَ عَلَی عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَیهِ»؛ اگر بر دشمنت مسلّط شدی و قادرانه او را مقهور کردی، عفو از او را شکر قدرت خود قرار بده. این کار در زمان خود حضرت انجام شد. وقتی بر مشرکان مکه پیروز شد فرمود: «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»، حالا که اسلحه را به زمین انداختید و اظهار عجز کردید، دیگر کاری با شما نداریم. حضرت عفو کرد که به «ابن الطّلقاء» معروف شدند.
معظم له در توضیح این فرمایش حضرت امیر علیه السلام ابراز داشتند: اگر خدا به کسی یک نعمتی داد، شکر این نعمت واجب است و اگر کسی شکر نعمت کرد، خدای سبحان نعمت او را افزون میکند، اما نکته این است که اگر شکرش شکر متوسط باشد خدا نعمت او را افزون می کند اما اگر شکرش یک شکر عالی باشد، خداوند خود او را بالا میبرد؛ اینکه گفته شد: «شکر نعمت نعمتت افزون کند، کفر، نعمت از کفت بیرون کند» این مال شکر متوسط است که اگر کسی شکر نعمت کرد نعمتش افزوده میشود. اما آنچه که در سوره مبارکه «ابراهیم» آمده است، این است که نفرمود اگر شکر نعمت کردید ما نعمت شما را افزوده میکنیم! بلکه فرمود گوهر هستی شاکر را بالا میبرد: «لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ»، نه «لأزیدنّ نعمتکم».
حضرت آیت الله جوادی آملی با اشاره به سیره ائمه اطهار(ع) در شکر نعمات الهی، افزودند: وقتی به امام(سلام الله علیه) عرض کردند که ما چگونه خدا را شکر کنیم؟ فرمود تمام نعمتها را از او بدانید، بعد حضرت آبی نوشیدند یا غذایی میل کردند، بعد فرمودند: «الحمد لله رب العالمین»، من تمام شکرها را در این جمله انجام دادم؛ یعنی توحید در شکر، توحید در منعم بودن، توحید در ربوبیت، توحید در الهیت، همه را من رعایت کردم، چون این «الف» و «لام»، «الف» و «لام» استغراق است؛ یعنی تمام حمدها از هر حامدی که صادر بشود مال خداست، چون حمد در برابر نعمت است و منعم غیر از خدا نیست. اگر شکر در این حد باشد، گوهر ایمان خود شخص بالا میآید.
ایشان خاطرنشان کردند: سوالی که مطرح است این است که اگر حضرت فرمود اگر بر دشمن پیروز شدید عفو از او را شکر قرار بدهید، این مربوط به کدام دشمن است؟ منظور آن دشمنی است که اگر شما بر او مسلّط شدید او دگرباره در صدد عداوت و دشمنی نباشد. اما آن دشمنی که هرگز دست از دشمنی برنمیدارد نباید مورد عفو قرار بگیرد، و مصداق چنین دشمنی نفس امّاره است. اینکه حضرت رسول(ص) فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِی بَینَ جَنْبَیكَ» یعنی هوای نفس از هر دشمنی بدتر است، برای اینکه نفس امّاره حتی لحظه ای انسان را رها نمی کند همین که انسان یک قدم حرف او را گوش داد او ده قدم جلوتر میآید؛ در نتیجه اینکه وجود مبارک حضرت امیر فرمود اگر بر دشمنی قادر شدیم عفو از او را شکر نعمت قرار بدهیم، مال دشمن بیرونی است که پس از عفو دست از خباثت خود بردارد نه دشمن درون. آن دشمنی که اگر شما یک لحظه او را عفو کنید او دوباره خودش را تجهیز میکند، عفو او شکر نیست یک «غفلت» است بر این اساس هیچ ممکن نیست که انسان بتواند دشمن درون خود را عفو کند.
معظم له در توضیح جمله قصار دوازدهم نهج البلاغه بیان داشتند: حضرت فرمودند «أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسَابِ الْإِخْوَانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ»؛ عاجزترین مردم کسی است که نتواند در جامعه یک دوست صادق و صدیق فراهم کند. یک بیان نورانی از حضرت امیر است که ریشهاش در بیانات نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و آن فرمود: «عَجِبْتُ لِمَنْ یشْتَرِی الْعَبِیدَ بِمَالِهِ فَیعْتِقُهُمْ كَیفَ لَا یشْتَرِی الْأَحْرَارَ بِحُسْنِ خُلُقِه»؛ فرمود من تعجبم که مردم مال میدهند و بنده میخرند اما اخلاق را رعایت نمیکنند که آزادمردم را به خود جذب کنند! مردان آزاده وقتی ببینند کسی خلیق، خوشخُلق، صادق، امین و پاک است، به او دل میسپارند.
حضرت آیت الله جوادی آملی به اثرات اجتماعی رعایت اخلاق اشاره کردند و اظهار داشتند: «اخلاق» جامعه را منسجم میکند، وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) فرمود: «تَزَاوَرُوا»؛ یکدیگر را ترک نکنید، به زیارت یکدیگر بروید، محفل یکدیگر را پُر کنید، جمع بشوید، چرا؟ چون «فَإِنَّ فِی زِیارَتِكُمْ إِحْیاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِیثِنَا»؛ شما شیعیان ما هستید وقتی کنار هم جمع شدید احادیث ما را نقل میکنید و فایده کلمات ما این است که در جامعه عاطفه ایجاد میکند و جامعه را آنچنان مستحکم می سازد که می شود «بنیان مرصوص». حضرت در ادامه این جمله فرمود اگر کسی نتواند برادر ایمانی جذب کند که مشکل او را در روز خطر حل کند، او جزء عاجزترین مردم است و عاجزتر از او کسی است که برادر و دوست صادقی به دست آورده، ولی در اثر رعایت نکردن و ادامه ندادن اخلاق، آن برادر را از دست بدهد.
ایشان در خصوص جمله قصار سیزدهم نهج البلاغه اذعان داشتند: حضرت فرمود «إِذَا وَصَلَتْ إِلَیكُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلَا تُنفِرُوا»؛ اگر یک سلسله نعمتی به شما رسید، بدانید که این سلسله ادامه دارد. همین که یک بخشی از نعمت به شما رسید، مبادا مغرور بشوید! و یا آن نعمت را بی جا صرف کنید؛ وگرنه آن بقیه نعمت ها به شما نخواهد رسید. تشبیهی که حضرت دارند این است که این مرغهای هوایی را که میبینید این مرغها وقتی عده ای از آنها روی دریا مینشینند بقیه آن رمه هم به دنبال آنها میآیند. فرمود نعمتها مثل سلسله این پرندههاست اگر چند تا پرنده نعمت به کنار سفره شما آمد، شما ناشکری نکنید که بقیه برمند! «نفر» کوچ کردن است. دو نوع «نفر» را قرآن کریم بیان کرد؛ یک «نفر نظامی» در قرآن هست، یک «نفر فرهنگی فقهی»؛ آن «نفر نظامی» همین است که فرمود در برابر دشمن «فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِیعاً» یعنی در مقابل دشمن گروهی حمله کنید یا گروهی دفاع کنید اما یک «نفر فرهنگی فقهی» است که در سوره مبارکه «توبه» آمده است «فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ» چرا گروه گروه، به حوزههای علمی نمیروید که فقیه بشوید و بعد به شهر خود برگردید و جامعه خود را انذار کنید؟! این یک «نفر فرهنگی فقهی» است که قرآن کریم در قبال آن «نفر نظامی» بیان کرده است. اما این نفری که وجود مبارک حضرت امیر بیان میکند میفرماید این سلسله نِعَم مثل این دستههای پرندهاند؛ این دستههای پرنده اول چند نفر میآیند اینجا مینشینند، بقیه به دنبال او میآیند. اگر اینها احساس کردند که اینجا خطر هست، فوراً برمیخیزند.
معظم له در فراز دیگری از بیانات خود به چهاردهمین جمله از جملات قصار حضرت امیر(ع) در نهج البلاغه پرداختند و تصریح داشتند: حضرت فرمود «مَنْ ضَیعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِیحَ لَهُ الْأَبْعَدُ»؛ گاهی میبینید برخی ها در دیارشان بیمهری میبینند، اینها نباید برنجند و از اصل مطلب فاصله بگیرند. فرمود: «وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَة»، اگر اهالی دیاری نسبت به عالم خود، یا نسبت به خَیر خود بدرفتاری کردند، جای دیگر برای او باز است. این شخص نباید از اصل کار خیر برنجد. «مَنْ ضَیعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِیحَ لَهُ الْأَبْعَدُ»؛ «اتاحه» یعنی فرصت مناسبی از راه دور برای این شخص فراهم می شود.
حضرت آیت الله جوادی آملی در ادامه به توضیح جمله قصار پانزدهم حضرت امیر علیه السلام پرداختند و بیان داشتند: حضرت فرمود «مَا كُلُّ مَفْتُونٍ یعَاتَبُ»؛ در فتنه باید مواظب بود که فتنهگری که به جامعه اسلامی و مسلمانها آسیب میرساند، به عقاب الهی برسد، این یک نکته، اما در فتنه بعضیها هستند که فریب خوردهاند. فرمود فریب خوردهها را کیفر ندهید، و عتاب نکنید، برای اینکه او نفهمیده وارد فتنه شده است. برخی ها مثل مرحوم ابن میثم و دیگران احتمال دادند معنای این جمله این است که هر فتنهگری مورد عتاب قرار نمیگیرد، برای اینکه اگر عتاب بکنی در او اثر ندارد؛ یعنی مثل اینکه مبتلای به منکری، که نهی از منکر در او اثر ندارد نهی از منکر ندارد. این معنا میتواند درست باشد ولی دور از ذهن است، غرض این است که در هر حادثه آنکه واقعاً شرور و بدرفتار است او باید به کیفر الهی برسد؛ اما کسی که فریب خورده است باید او را هدایت کرد. «مَا كُلُّ مَفْتُونٍ یعَاتَبُ».
معظم له در فراز پایانی سخنان خود به جمله قصار شانزدهم اشاره کردند و اذعان داشتند: در این جمله حضرت می فرماید «تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّى یكُونَ الْحَتْفُ فِی التَّدْبِیرِ»؛ ما بندگان خداییم و همه امور را ذات اقدس الهی آفرید و همه را هم او دارد اداره میکند. اینجا وجود مبارک حضرت فرمود در خیلی از موارد است که انسان برنامهریزی میکند اما نمیداند که در تدبیر کیست!؟ همه امور به این نیست که انسان فکر بکند، به ما گفتند فکر بکنید، ولی در آغاز بگویید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». بگویید خدایا به نام تو من این کار را شروع میکنم. آن وقت «فِی الَّذِینَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ الْحَقَّ وَ لَمْ ینْصُرُوا الْبَاطِلَ»؛ تقدیر الهی قوی تر از تدبیر ماست لذا اگر کاری مصلحت ما نبود خداوند یا درون ما انصراف ایجاد می کند یا در بیرون مانعی ایجاد می کند تا این امر صورت نگیرد، در هر حال انسان باید شاکر و راضی به رضای الهی باشد
برگزاري ياز دهمين جلسه درس اخلاق و دوره مهارت هاي زندگي
وَ اِنَّکَ لَعَلَیٰ خُلُقٍ عَظیم
به اطلاع طلاب گرامی می رساند؛ پیرو برگزاری جلسات درس اخلاق توسط حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی «دامت برکاته» و دوره مهارتهای زندگی توسط کارشناسان محترم ، در روزهای چهارشنبه، ساعت 18:45 در حوزه علمیه امام کاظم سلام الله علیه، این امکان فراهم گردیده است که طلاب محترم حوزه های علمیه خواهران سراسر کشور بتوانند از این جلسات به صورت برخط (آنلاین) بهرهمند گردند.
براي شركت به صورت آنلاين در جلسات درس اخلاق و دوره مهارت هاي زندگي مي توانيد از طريق ذيل اقدام نماييد
شبکه کوثرنت>> سامانهها>> سامانه سیما>> درسهای موجود>> مرکز آموزشهای غیرحضوری (فرهنگی)>> جلسات درس اخلاق و دوره مهارتهای زندگی>>
توجه: شرکت در این جلسات به صورت آزاد بوده و نیاز به ثبت نام نیست تنها با یکبار ورود به صفحه درس اخلاق، ماژول جلسه در قسمت “درس های من” قابل مشاهده و دسترسی خواهد بود.
در صورت بروز هر گونه مشکل در روند ثبت نام با شماره 02532144527 (واحد فرهنگی) از ساعت 9 الی 12 تماس حاصل فرمایید.
جلسه درس اخلاق حضرت آیت الله جوادی آملی دامت برکاته (1396/10/21)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأَطيبين الأَنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي الله».
مقدم شما فرهيختگان، نخبگان حوزوي و دانشگاهي و برادران و خواهران حوزوي و دانشگاهي و ايماني را گرامي ميداريم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم آنچه خير و صلاح و فلاحِ دنيا و آخرت شما و عموم علاقهمندان قرآن و عترت است مرحمت کند.
در بحثهاي نهج البلاغه به نامه هفتاد و پنجمين رسيديم. نامههاي حضرت مثل خطبههاي نوراني آن حضرت در نهج البلاغه به دو صورت ياد شده است: بعضي از خطبهها بدون انتخاب و تلخيص ذکر شده است، بعضي از نامهها هم اين چنين است؛ برخي از خطبهها را تلخيص کردهاند و بعضي از نامهها را هم گزينش کردند. اين نامه 75 بدون تلخيص ذکر شده است. چهار سطر است که وجود مبارک حضرت امير بعد از استقرار خلافت براي معاويه مرقوم فرمود و او را دعوت کرد به پيروي از نظام عصر. دو جمله فقط در اين نامه نيامده، بقيه همه نامه يعني همين چهار سطر آمده. نامههايي که اميرالمؤمنين مرقوم فرمود، اگر قبل از امارت و خلافت ظاهري آن حضرت بود مرقوم ميفرمود: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيّ بن أبِيطَالِب إِلي کذا»؛ اما نامههايي که بعد از حکومت مرقوم ميفرمود، چنين مينوشتند: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّ بن أبِيطَالِب إلي کذا». اين نامه هم چون بعد از خلافت نوشته شده با همين لقبهاي سهگانه ياد شده؛ يعني «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَی مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَان». معاويه تا عصر فتح مکه که کافر مطلق بود، بعد از فتح مکه دودمان اموي منافق شدند نه مسلمان. زندگي دودمان اموي را دو بخش تشکيل ميداد: قبل از فتح مکه کافر بودند که عليه اسلام ميجنگيدند، جنگ «بدر» و «حنين» و ساير غزوات را تحميل کردند، بعد از فتح مکه هم منافق شدند نه مسلمان. در يکي از بيانات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) هست که «مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا»؛[1] بعد از فتح مکه اينها اسلحهها را به زمين گذاشتند، ولي آن کينهها را در دل نگه داشتند؛ اينها «مستسلم» شدند نه «مسلِم»، «مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا». اين کينه تا زمان سقيفه بود و در زمان سقيفه رشد کرد و حکومت را هم «بلاواسطه يا مع الواسطه» گرفتند. در زمان عمر، او والي رسمي شام شده، چندين سال ولايت شام را در اختيار داشت و چندين سال زمان عثمان هم حکومت شام را در اختيار داشت. حالا که نوبت به وجود مبارک حضرت امير رسيد، طغيانگري او مرموزانه شروع شد و داعيه خلافت داشت. مردم شام را هم از تحصيل معارف و فراگيري قرآن و عصاره سنّت رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) باز داشته بود.
حضرت در اين نامه حجّت را تمام کرد، فرمود: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَی مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِي فِيكُمْ وَ إِعْرَاضِي عَنْكُمْ»؛ فرمود تو سابقه ما را داري، لاحقه ما را داري؛ وضع غدير را ميداني، وضع سقيفه را ميداني؛ فاصله غدير تا رحلت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تقريباً دو ماه و نيم بود، هجده ذي حجّه آن مراسم جهاني را حضرت به پا کرد، تا هجده محرّم شده يکماه، تا هجده صفر شده دو ماه، 28 صفر هم حضرت رحلت کرد. خيلي از غدير نگذشته بود که شما سقيفه را تشکيل داديد. همه اوضاع شما نزد من روشن است و ما جز حق چيزي نگفتيم. نه خودمان طرف حق نرفتيم؛ بلکه حق به طرف ما آمد، ما وقتي ديديم مردم وفادار نيستند نپذيرفتيم.
بارها ما به عرض شما رسانديم. رسالهاي در مجموعه کنز الفوائد کراجکي هست اين رساله مفصّل نيست؛ اسم اين رساله به نام «العجب» است. مستحضريد که نام کتاب از آن اصول و فصولي گرفته ميشود که آن کتاب آن اصول و فصول سازمان پذيرفت. قوانين مرحوم ميرزاي قمي را چون «قانونٌ قانونٌ» هست، اسم اين کتاب را گذاشتند قوانين. فصول مرحوم صاحب فصول در اصول؛ چون «فصلٌ، فصلٌ» هست، اسمش را گذاشتند فصول، کتاب گاهي به اين صورت است. اسم اين رساله «عجب» است نامي ندارد «عجبٌ؛ عجبٌ». يک سلسله مطالب تاريخي را نقل ميکند «عجبٌ»! نيازي هم به تحليل نميبيند. ميگويد در مدينه بعد از رحلت پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) نه مردي زير اين آسمان به عظمت علي بود، نه زني زير اين آسمان به عظمت زهرا(سلام الله عليها) بود. اين فاطمه چندين شب و روز به مهاجر و انصار پيام داد حضوراً، غياباً و شفاهاً که بياييد علي بن ابيطالب را ياري کنيد. غدير که فاصلهاي نشد همه شما آن صحنه را ديديد و او هم عدل مجسّم است، عدل ممثّل است بياييد علي را ياري کنيد. حجت الهي را همين زهرا(سلام الله عليها) تمام کرد و کسي قيام نکرد علي بن ابيطالب را ياري کند، «العجب»!
فصل ديگر بعد از جريان اوّلي و دومي و سومي که مردم بعد از مرگ عثمان تلاش و کوشش کردند به حکومت حضرت امير رو آوردند، با اصرار حضرت امير(سلام الله عليه) را که وادار کردند که حکومت را بپذيرد، عدهاي عليه حکومت مشروعِ علوي(سلام الله عليه) قيام کردند، زني که در همين مدينه که شما او را هم ميشناسيد، اين زن مردم مدينه را وادار کرد گفت بياييد علي بن ابيطالب را بکشيد، هزار نفر شمشير کشيدند، «العجب»! اين دنياست! شما اين را چگونه توجيه ميکنيد؟ نه عايشه براي مدينه ناشناس بود، نه فاطمه زهرا! نه علي بن ابيطالب ناشناس بود نه طلحه و زبير! فرمود من اين را چگونه تحليل بکنم؟ برهان اقامه بکنم تحليل بکنم؟ اين رساله به نام «العجب» است.[2]
يک مطلب مهمي که براي همه ما هميشه لازم است، اين است که بدانيم اين ائمه چقدر باسواد بودند! منظور من از باسوادي ائمه که واقعاً انسان را متحيّر ميکند اين نيست که اينها خدا و اسماي خدا و از مبدأ تا معاد از معاد تا مبدأ، حقيقت بهشت، حقيقت جهنم، حقيقت قيامت، حقيقت برزخ، اينها را ميدانستند، من تعجب نميکنم! اينها يک چيزي هست در عالم. بهشت جهنم واقعيتي است، خدا واقعيتي است، اسماي خدا واقعيتي است، اما دنيا هيچ واقعيت ندارد اعتبار است. اين اعتبار را اينها از کجا ياد گرفتند که دنيا چيست؟ چگونه فريب ميدهد؟ دنيا آسمان نيست، آسمان آيت خداست و حق محض است. دنيا زمين نيست، زمين آيت خداست و حق محض است. زمين جز خير چيزي ديگر نيست، آسمان جز خير چيزي ديگر نيست. دريا و صحرا و فضا جز نور چيزي ديگر نيستند. هيچ چيزي در عالم نيست مگر اينکه خير باشد. اين دنيا چيست؟ اين دنيا را اينها خوب شناختند، معرفي کردند. يک بيان نوراني در خود قرآن کريم سوره مبارکه «حديد» هست که دنيا را در پنج بخش معرفي ميکند که اعتبار در قبال حقيقت است. مطالب قرآن آن بخشها که خيلي مهم باشد يا با کلمه «إعلَم و إعلموا» و اينها شروع ميشود يا با «ألا» شروع ميشود که هشدار است، ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِي الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾،[3] دنيا بيش از اين پنج عنصر، چيزي ديگر ندارد: يا لهو است، يا لعب؛ يا دوران کودکي است يا دوران نوجواني؛ يا دوران بازيگري؛ يا دوران ميانسالي يا دوران سالمندي؛ يا بازي کردن است که چه کسي گُل ميزند چه کسي گُل ميخورد؛ يا چه کسي کُشتي ميگيرد چه کسي ميبرد، چه کسي ميبازد؟ اينهاست، لهو است و لعب است و مانند آن. يا من دارم و تو نداري است که ﴿تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِي الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾. در دوران سالمندي هم به اينکه من اين قدر قبيله داشتم و دارم، اين قدر مال داشتم و دارم ديگر حالا بهره نميبرد. اين را در سوره «حديد» فرمود که دنيا بيش از اين پنج فصل ندارد: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِي الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾.
اينها را کجا ياد گرفتند اينها؟ فرمودند اينها شما را بازي ندهد. يک بيان نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) دارد، فرمود: «النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ»؛[4] اکثري مردم بنده دنيا هستند، بنده هيچ! نه بنده زميناند. خدا درباره آسمان و زمين فرمود: ﴿وَ فِي الأرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ ٭ وَ فِي أَنفُسِكُمْ أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ﴾،[5] زمين «آيت الله» است، آسمان «آيت الله» است، دريا و صحرا و فضا و هوا آيات الهياند؛ اينها همه خير هستند. اين که من بايد به اين مقام برسم تو نبايد به اين مقام برسي من بايد داشته باشم، چرا اسم من را اوّل نبردند، چرا اين لقب را به من ندادند، چرا من جلو نيفتادم، اين ميشود دنيا. اين از هر مار و عقربي بدتر است، از هر افعي بدتر است از هر سرطان بدخيم بدتر است. اين آبروبر است. يک انسان ـ خداي ناکرده ـ به بيماري سرطان مبتلا شد که خدا اين بيماري را در اسرع وجه با درمان کافي از بين ببرد! اين ديگر آبرويش نميرود؛ اما در همين نهج البلاغه چند جا کلمه: «وَبِيء،[6] مُوبِيء[7]، أوبی» اينها آمده. فرمود اگر به طرف دنيا رفتيد، اين دنيا مثل آن مزرعه سبز جاذبهدار وباخيز است. اين گاو وقتي که نميداند اين علف وبا دارد ميخورد و وبا ميگيرد. وبا هم يک بيماري آبروبري است؛ مثل سرطان که نيست فقط بکشد. هر لحظه بالا و پايين تاس و لگن؛ نه براي آدم در بيمارستان آبرو ميماند، نه براي خانه. فرمود اين «وَبِيء» است، اين «مُوبِيء» است، اين «اوبی» است، آبروي شما را ميبرد. اين درس را اينها کجا ياد گرفتند؟ آن بيان نوراني سيّد الشهداء(سلام الله عليه) اين است که فرمود: «النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ». «لَعِق، لَعُوق»، «ما تَلعقُ به الألسن»؛ قبلاً مصطکي ميجويدند الآن آدامس؛ آدامس تا اندازهاي که در دهن اين جوان لذيذ است اين را ميجود، وقتي تفاله شد تف ميکنند و دور مياندازد. اين بيان نوراني سيّدالشهداء در آن سخن رسمي فرمود: اسلام بسياري از مردم آدامسي است، «يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُون»؛[8] همين که ميبينند به کام آنها نيست تف ميکنند و دور مياندازند. اين درس را اينها کجا ياد گرفتند؟ اين در کجا نوشته است؟ دنيا هيچ حقيقتي نيست که آدم برود بخواند، کتابش را بخواند، در آزمايشگاه برود چيزي نيست، در فلسفه و کلام پيدا کند اينها حقيقتي ندارند، اينها اعتبارند. يکي از علومي که اينها بلد هستند و خودشان را حفظ کردند و پيروانشان را حفظ ميکنند، پرهيز از من و ماست که من بايد آنجا بنشينم اينجا جاي من است اين مقام برای من است، اين جز آبروبري در پايان امر چيز ديگري نيست.
همين نامه را وجود مبارک حضرت امير براي معاويه مرقوم فرمود. فرمود مرا که ميشناختي، سابقه من لاحقه من مبارزات من. بعد از رحلت پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) دست ما را بستيد ما را خانهنشين کرديد ما حرفي نزديم. عثمان بيرويه اموال مسلمين را صرف ميکرد، من صريحاً گفتم شما بين «نثيل و معتلف»[9] داريد زندگي ميکنيد، اين کار را نکنيد! اين «نثيل و معتلف» در همين خطبه نوراني حضرت امير است. فرمود: کساني که قدرت مالي به دست آنها رسيد، ايران و روم فتح شده بود، تمام سرمايههاي سنگين ايرانزمين به عراق و حجاز رفته؛ همين منطقه خاصي که آنها بودند. فرمودند شما کارتان فقط بين «نثيل و معتلف» است، به حکومت و حاکمان عصر عثماني گفت. فرمود شما مثل شتر داريد زندگي ميکنيد. شتر دو بُعد بيشتر ندارد: شرق و غربش «نثيل و معتلف» است. «معتلف»؛ يعني «مرتع» که علف ميخورند. «نثيل» جسارت است آنجا که مدفوع ميريزند. الآن هم تمام تلاش يک عده بين آشپزخانه و دستشويي است، که چه غذايي بخورند و کجا تحويل بدهند؛ اين را گفته است. فرمود شما عصاره زندگيتان را بررسي کنيد. زندگي شما فقط دو حدّ دارد: يکي «نثيل»؛ ديگری «معتلف». از آشپزخانه چه چيزی در ميآيد؟ شما چه چيزی تحويل دستشويي ميدهيد؟ اين را در نهج البلاغه گفته.
اگر هيأت حاکمه اين چنين باشد، کارگزاران اين چنين باشند، يا سر از اختلاس در ميآورد يا سر از نجومي درميآورد، يا سر از روي ميز درميآورد يا سر از زيرميز در ميآورد. اين است که آدم وقتي وارد حرم شد، در و ديوار اين حرم را ميبوسد، اينها انسان را آدم کردند. اين حرفها که جايي نوشته نبود، اين حرفها که جايي نيست که آدم برود بخواند. اين دنيا چه هست که اينها کاملاً مستحضرند فرمود: «غُرِّي غَيْرِي لَا حَاجَةَ لِي فِيکِ قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً»؛[10] جز آبروبري چيز ديگري نيست. آدم کسب حلال ميکند «نِعْمَ الْمَالُ الصَّالِحُ لِلرَّجُلِ الصَّالِح»[11] اين را هم ائمه گفتند. چرا پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) دست يک کارگر را ميبوسد؟[12] البته نه مزدور، چون مزدوري در اسلام مکروه است، انسان بايد براي خودش کار کند در کنار سفره خودش بنشيند. ما متأسفانه نتوانستيم مزدوري را هم حفظ کنيم؛ چون مزدوري در اسلام چندين روايت نهي شده است که اين را حمل بر کراهت کردند.[13]
در اين نامه وجود مبارک حضرت امير فرمود: معاويه! تو که مرا ميشناسي، وضع اخير که ده سال عثمان حکومت کرد تو از طرف عثمان و قبلش از طرف عمر والي شام بودي حکومت دست شما بود من به شما گفتم اين کارها را نکنيد، گفتم به شما. وضع شما را هم بررسي کردم گفتم شما بين «نثيل و معتلف» داريد زندگي ميکنيد، اين وضع شماست. ما تا توانستيم آنها را نصيحت کرديم اثر نکرده است. به مردم گفتيم شورش نکنيد، اثر نکرده است. ديديم نه از من کاري ساخته است نه از حسنين من که ما همه در صحنه بوديم کاري ساخته نيست اينها شورش کردند عثمان را کشتند. من هم عذرم را آوردم، هم اِعراضم را؛ هم تا آنجا که ممکن بود آنها را نصيحت کردم سفارش کردم به آرامش دعوت کردم، نشد. ديدم کاري از ما ساخته نيست رفتم خانه نشستم. الآن همين مردم جمع شدند مرا به عنوان خليفه به اجبار بر من تحميل کردند من قبول کردم. مردم را بياور بيعت کن، چرا از جامعه مسلمين دوري؟ تو که سابقه مرا داري، لاحقه مرا هم داري؛ قبل از اسلام و بعد از اسلام ما را هم که ميشناسي.
اين نامه را مرقوم فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِي فِيكُمْ»، عذر من درباره شما دودمان اموي مشخص است؛ هم شما را نصيحت کردم، هم شورشيان را وادار به آرامش کردم، ديدم هيچ کاري اخيراً از من ساخته نيست، در معرکه حاضر نشدم اِعراض کردم. چون با خليفهکُشي کشور آرام نميشود بايد به هر حال قانون باشد. «وَ إِعْرَاضِي عَنْكُمْ» همه را تو ميداني «حَتَّی كَانَ مَا لَا بُدَّ مِنْهُ»؛ آن قضيهاي که در قتل عثمان بود اتفاق افتاد. شما در تمام اين صحنه ما را بررسي کرديد که ما کوتاهي نکرديم. «وَ لَا دَفْعَ لَهُ» هيچ ممکن نبود که ما جلوي آن را بگيريم. «وَ الْحَدِيثُ طَوِيلٌ»، قصّه اوّلي و دومي و سومي چگونه غدير را فراموش کردند، سقيفه را آوردند عدهاي سقفي شدند عدهاي غديري شدند، همه اينها نزد شما روشن است، ما کارنامه شفاف و روشني داريم.
«وَ الْحَدِيثُ طَوِيلٌ وَ الْكَلَامُ كَثِيرٌ وَ قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ»؛ اين مَثل تنها در بين ما ايرانيها و فارسيها نيست در بين عربها هم هست؛ يعني گذشته گذشت، آينده در پيش است؛ حالا چه کار بايد بکنيم که کشور آرام باشد؟ «قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ». ما در فارسي ميگوييم گذشته گذشت، آينده در پيش است. عرب ميگويد: «قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ»؛ حالا چه کار بکنيم که جامعه آرام باشد؟ بهترين راه اين است که اکثريت قاطع به من رو آوردند با فشار بيعت کردند و من بيعت اينها را پذيرفتم؛ حالا طلحه و زبير دارند سبک ديگر راه ميروند، تو هم در شام داري به سبک ديگر حرکت ميکني؛ اين جز اختلاف و شورش و جنگ داخلي پيامدي ندارد. «قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ فَبَايِعْ مَنْ قِبَلَكَ»؛ تنها خودت نه چون شاميها به تو خيلي گرايش دارند، با همه آنها، «وَ أَقْبِلْ إِلَيَّ فِي وَفْدٍ مِنْ أَصْحَابِكَ». «وفد»؛ يعني يک گروه و هيأتي که وارد محضر خليفه ميشوند. همه شما بياييد ما با هم برادرانه زندگي ميکنيم و ديگر اين کارها را تکرار نکنيد. همين معاويه اين گونه از نامهها را دريافت کرد بعد نامههاي بيادبانه و تُند نوشت که تو کسي بودي که تو را با دست بسته بردند از تو بيعت گرفتند. حضرت در جواب فرمود: ما که انکار نکرديم ما نگفتيم دست ما را نبستند! من کسي هستم که اگر بخواهم سقيفه را امضا کنم بايد با دست بسته امضا کنم؛ من که با دست باز سقيفه را امضا نميکنم «أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت»؛ تو رفتي مرا بيآبرو کني خودت بيآبرو شدي. گفتي دست مرا بستند بله دست مرا بستند. من اگر بخواهم دست از غدير بردارم و سقيفه را به رسميت بشناسم فقط با دست بسته امضا ميکنم. «أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت». اين وضع براي هميشه هست، نه در زمان حضرت نوح بود، نه زمان حضرت رسول بود، نه برای بعد است.
وضع کلّ دنيا اين است، هر کسي معاويهاي دارد، هر کسي يزيدي دارد. بدترين يزيد و معاويه همين هواي نفس است که وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ».[14] دو تا طلبه، يا دو تا دانشجو در اتاقي دارند با هم مباحثه ميکنند، يکي فهميد حق با اوست؛ اما ميخواهد حرف خودش را اثبات کند! اين همان غدّه بدخيم است که بعد يک وقت سر برميآورد. ما اگر فهميديم حق با رفيق ماست در اوّلين فرصت او را تقويت کنيم، ذات اقدس الهي بر اساس: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[15] يک مطلب علمي را که ما به حق بپذيريم، دهها برابر به ما مرحمت ميکند. تنها مسئله مال که نيست. مسئله علم هست، شرف هست، عزت هست، آبرو هست. اگر کسي يک قدم در راه دين بردارد خدا ده برابر آبروي او را حفظ ميکند؛ منتها ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾. اگر کسي خواست به محکمه الهي برود چه در دنيا چه در آخرت ـ البته در آخرت قويتر و ظهورش بيشتر است ـ بايد با دست پر برود. يک وقت است کسي کار خير ميکند، بعد چندين بار ميگويد که اين را بيرنگ و رو ميکند! در روايات ما هست که اگر کسي کار خيري کرد يک بار گفت؛ مثل آن است که اين برگ گُل را يکبار لمس بکند، دو بار گفت مثل اينکه دو بار؛ اين برگ گل خيلي لطيف است، شما چندين بار که دست به آن بزني پژمرده ميشود. فرمود گفتيد کار کرديد کرديد؛ نگوييد، بگذاريد ذات اقدس الهي آن را شکوفا کند. من اين کار را کردم من اين کار را کردم، يکي، دو بار، ده بار که آدم بگويد اين گل پژمرده ميشود؛ اين را ائمه فرمودند. کار خيري که کرديم، عبادتي انجام داديم، زيارتي کرديم، يا کار فردي يا کار جمعي، چه داعي داريم که بگوييم؟ فرمود همين که يکبار گفتيد؛ مثل آن است که يک بار، دست به اين برگ گل زديد و ماليديد. همان اندازه پژمرده ميشود، ده بار که گفتيد پژمرده ميشود. کار خيري که کرديم بگذاريم نزد خدا بماند. وقتي دست دراز کرديم، اين دعايي که در نماز يا غير نماز داريم دست به دعا دراز ميکنيم! وجود مبارک امام سجاد و ساير ائمه البته؛ منتها آن حضرت مظهر دعا بود که «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ»،[16] اين دستها را به صورت ميماليدند؛ گاهي دست را ميبوسيدند. ميگفتند: دستي که به طرف خدا دراز شد خالي برنميگردد، اگر همان شيء مصلحت بود همان را ميدهد و اگر نبود، سيّئهاي را از سيّئات آدم را ميآمرزد؛ سيّئه نداشتيم حسنهاي از حسنات افزوده ميکند. اين دست ممکن نيست خالي برگردد؛ لذا گاهي به صورت ميماليدند گاهي ميبوسيدند.[17] در دعا فرمودند از خدا چيزي بخواهيد وقتي دستتان به طرف خدا دراز ميشود، بايد ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾[18] باشد. «جاء»؛ يعني «جاء»؛ نه «فَعَلَ»! نگفت کسي کار خوبي کرد دو سال قبل، سه سال قبل، حالا دست دراز کرد من به او پاداش ميدهم! اين وقتي که با ما دارد گفتگو ميکند بايد دستش پر باشد. قيامت هم همين طور است، اگر کسي در دنيا کار خيري کرد؛ اما ـ معاذالله ـ اوضاع آن را به هم زد، نميگويند تو در دنيا کار خيري کردي، کار خير کرد؛ اما چند تا کار بد کرد و به هم زد! وقتي با خدا سخن ميگوييم بايد «جاء» باشد نه «فَعَلَ». ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ ِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾،[19] چيزي ببريم تا ده تا بگيريم، با دست خالي آدم برود، ما چه توقعي داريم؟!
بنابراين آن هم لطف الهي بود که به ما داد، آن را هم بايد حفظ بکنيم و يقيناً دعا مستجاب است چه در دنيا چه در آخرت. اگر دستي به طرف خدا دراز بود يا هيچ چيزي داخل آن نبود فقير محض؛ آن را هم خدا ميدهد. يا اگر کار خير کرد او را حفظ بکند؛ اما نه اينکه ـ معاذالله ـ کار بد کرده و با دست آلوده به طرف خدا ميگويد «يا الله»!
غرض اين است که اين معاويه هميشه هست، اين يزيد هميشه هست و بدترين معاويه و بدترين يزيد که طبق بيان نوراني پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) است که فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»، همين است که متأسفانه طلاق زياد است؛ نه آن پسر بزرگوار مواظب زبان خودش است، نه آن دخترخانم مواظب زبان خودش است. توقع بيجا، حرفهاي نارسا، تندرويها، بساط خانواده را به هم ميزند، بساط جامعه را به هم ميزند. اين است که در اين زيارتها در کلمات ائمه چه در حرمها که مشرف ميشويم چه در غير حرم ميگوييم: «کَلامُکُم نُورٌ»،[20] نصيحت اينها واقعاً نور است. چيزهايي به آدم ميگويند که آدم راهش را بلد نيست که برود ياد بگيرد. اينها که درباره زمين زياد سخن نگفتند! تا ما بگوييم زمينشناسي کار تجربي است. دنيا غير از زمين است دنيا غير از آسمان است دنيا همين من و ماست! من بايد اين گونه باشم، تو بايد آن گونه باشي که اميدواريم ذات اقدس الهي به برکت قرآن و عترت همه شما را مشمول دعاي ويژه وليّ عصر قرار بدهد و همه شما را جزء مبلّغان الهي، معلمان الهي، مدرّسان الهي، مؤلفان الهي قرار بدهد که جامعه از فيض و فوز شما استفاده کند.
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
آيت الله هاشمي رفسنجاني را با ساير ياران امام، محشورِ با خود آن حضرت بفرما!
دنيا و آخرت همه ما را در سايه وليّات تأمين بفرما!
مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش ازدواج و مسکن جوانها حلّ بفرما!
خطر بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
امنيت مملکت، آرامش مملکت، نظم مملکت، اقتصاد مملکت، رفاه و سعادت و فلاح ملّت و مملکت را در سايه وليّات براي همه ما مقرّر بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), نامه16.
[2] . التعجب من أغلاط العامة في مسألة الإمامة، ج1، ص128؛ «فمن عجيب الأمور و طريفها: أن تخرج فاطمة الزهراء البتول سيّدة نساء العالمين، ابنة خاتم النبيّين، تندب أباها و تستغيث بامّته، و من هداهم إلى شريعته، في منع أبي بكر من ظلمها فلا يساعدها أحد، و لا يتكلّم معها بشر، مع قرب العهد برسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله، و مع ما يدخل القلوب من الرّقة في مثل هذا الفعل إذا ورد من مثلها حتّی تحمل الناس أنفسهم علی الظلم فضلا عن غيره، ثمّ تخرج عائشة بنت أبي بكر إلى البصرة تحرّض الناس علی قتال أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام، و قتال من معه من خيار الناس، ساعية في سفك دمه و دماء أولاده، و أهله و شيعته ، فتجيبها عشرة آلاف من الناس، و يقاتلون أمامها، إلى أن هلك أكثرهم بين يديها، إنّ هذا لمن الأمر العجيب!»
[3] . سوره حديد، آيه20.
[4]. تحف العقول، ص245.
[5] . سوره ذاريات، آيات20 و 21.
[6] . نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت376؛ «إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيء».
[7] . نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت367؛ «مَتَاعُ الدُّنيَا حُطَامٌ مُوبِیءٌ».
[8]. تحف العقول، ص245.
[9] . مجمع البحرين، ج5، ص477.
[10]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه77.
[11] . نهج الفصاحة، ص786.
[12]. اُسد الغابة(ابن اثير)، ج2، ص269؛ تاريخ بغداد(خطيب بغدادي)، ج7، ص353؛ «إنَّ رَسولَ اللّه(صَلّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ) لَمّا أقبَلَ مِن غَزوَةِ تَبوكَا ستَقبَلَهُ سَعدٌ الأَنصارِيُّ فَصافَحَهُا لنَّبِيُّ (صَلّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ)، ثُمَّ قالَ لَهُ: ما هذَا الَّذي أكتَبَ يَدَيكَ؟ قالَ: يا رَسولَ اللّه، أضرِبُ بِالمَرِّ وَ المِسحاةِ فَاُنفِقُهُ عَلي عِيالي فَقبَّلَ يَدَهُ رَسولُ اللّه(صَلّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ) و قالَ : هذِهِ يَدٌ لاتَمَسُّهَا النّارُ أبَدا».
[13]. وسائل الشيعة، ج19، ص103.
[14]. مجموعة ورام، ج1، ص59.
[15]. سوره انعام، آيه160.
[16] . الدعوات (للراوندي) / سلوة الحزين، النص، ص18.
[17] . الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص471؛ «مَا أَبْرَزَ عَبْدٌ يَدَهُ إِلَی اللَّهِ الْعَزِيزِ الْجَبَّارِ إِلَّا اسْتَحْيَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَرُدَّهَا صِفْراً حَتَّی يَجْعَلَ فِيهَا مِنْ فَضْلِ رَحْمَتِهِ مَا يَشَاءُ فَإِذَا دَعَا أَحَدُكُمْ فَلَا يَرُدَّ يَدَهُ حَتَّی يَمْسَحَ عَلَی وَجْهِهِ وَ رَأْسِه».
[18] . سوره انعام، آيه160؛ سوره نمل، آيه89؛ سوره قصص، آيه84.
[19] . سوره انعام، آيه160.
[20]. من لا يحضره الفقية، ج2، ص616.
صفای میان شیعیان
«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَ يَجِيءُ أَحَدُكُمْ إِلَى أَخِيهِ فَيُدْخِلُ يَدَهُ فِی كِيسِهِ فَيَأْخُذُ حَاجَتَهُ فَلَا يَدْفَعُهُ فَقُلْتُ مَا أَعْرِفُ ذَلِكَ فِينَا فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَلَا شَيْءَ إِذاً قُلْتُ فَالْهَلَاكُ إِذاً فَقَالَ إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ يُعْطَوْا أَحْلَامَهُمْ بَعْد».كافى، ج 2، ص 174
فى الكافى، عن الباقر (عليهالسّلام)؛ «أ يجىء احدكم الى اخيه فيدخل يده فى كيسه فيأخذ حاجته فلا يدفعه». حضرت امام محمد باقر (عليهالسّلام) از يكى از اصحابشان سؤال ميكنند - كه اين مقدمه ديگر ذكر نشده كه آن صحابى كه بود و چه سؤال كرده بود و از كجا آمده بود؛ اينها ديگر توى اين روايت نيست - كه آيا در آنجائى كه شما هستيد، وضعيت اينجورى است كه يكى از شماها بيايد دستش را توى جيب برادر دينىاش بكند و هر چه كه لازم دارد، از توى جيب او بردارد، او هم ناراحت نشود؟ به اين حد رسيدهايد كه جيبتان براى همديگر رايگان باشد؟
مرحوم حرزالدين نقل ميكند كه شيخ خضر در زمان مرحوم كاشفالغطاء از علماى بزرگ بود و خيلى مورد توجه مردم قرار داشت. ميگويد در روز عيد، مردم نجف و عشاير و اينها كه به شيخ خضر علاقه داشتند، منزل او آمدند و هدايا آوردند - پول آوردند، طلا آوردند - و همين طور جلوى ايشان ميگذاشتند و ايشان هم آن پولها و طلاها را جلوى دستش گذاشته بود و همان طور روى هم كوت شده بود. بعد شيخ جعفر كاشفالغطاء آمد. معلوم ميشود آن وقتها هنوز شيخ جعفر به مقام رياست نرسيده بود. ايشان آمد و نشست و چشمش به اين پولها و طلاها افتاد. بعد يواشيواش نزديك ظهر شد و مردم رفتند. شيخ جعفر بلند شد گوشهى عبايش را پهن كرد و اين طلاها و پولها را گوشهى عبايش ريخت و گفت خداحافظ شما، و رفت! شيخ خضر هم نگاهى كرد و چيزى نگفت؛ كأن لم يكن شيئاً مذكورا!
حالا اين قصهاى كه نقل كردم، دنباله هم دارد، كه دنبالههايش باز از اين جالبتر هم هست. به هر حال حضرت سؤال ميكنند كه در اموال شخصى، شما اينجور هستيد كه مثلاً قبايتان را آنجا آويزان كردهايد، رفيقتان مىآيد دست ميكند توى جيب قباى شما و يك مقدار پولى كه لازم دارد، برميدارد و بقيهاش را آنجا ميگذارد و بعد راه مىافتد ميرود، به شما هم اصلاً برنخورد و ناراحت نشويد؟ چنين وضعى بين شما هست؟ «فقيل ما اعرف ذلك فينا». آن راوى گفت كه در بين خودمان اينجور وضعى نيست. «فقال فلا شىء اذاً»؛ فرمود: پس هنوز خبرى نيست، هنوز چيزى نيست.
من اينجا اين حاشيه را اضافه كنم كه اين مالِ زمان امام باقر (عليه الصّلاة و السّلام) است. در آن زمان، شيعه تدريجاً داشت شكل ميگرفت. بعد از حادثهى عاشورا، در ظرف اين 33 سال، 34 سالى كه دوران امام سجاد (عليه الصّلاة و السّلام) بود، تدريجاً و يواشيواش مردم جمع ميشدند؛ چون بعد از حادثهى عاشورا، آن شدت عملى كه به خرج داده شده بود، شيعه را متفرق كرد؛ بعضىها برگشتند، بعضىها منصرف شدند، بعضىها از ولايت اهل بيت پشيمان شدند؛ هر كسى به يك طرفى رفت. در اين 34 سال، يواشيواش مردم جمع شدند. در زمان امام باقر (عليه الصّلاة و السّلام) مردم بيشتر جمع شدند. مردم تدريجاً در شهرها، در نقاط مختلف، نزديك و دور، جمع ميشدند. اين مال آن وقت است كه حضرت ميخواهند بگويند اين كانونهاى تشيع را بايد در سرتاسر دنياى اسلام اينجورى تشكيل دهيد، اينجور با هم باصفا باشيد.
حضرت وقتى فرمودند «فلا شىء» - هنوز هيچ خبرى نيست؛ آنى كه بايد بشود، نشده است - آن طرف ترسيد؛ «قيل فالهلاك اذاً؟». «هلاك» در اينجا و در خيلى جاهاى ديگر به معناى مردن نيست؛ به معناى بدبخت شدن است: يعنى پس ديگر بدبخت شديم آقا؟ ديگر هيچى نيست؟ «فقال انّ القوم لميعطوا احلامهم بعد». «احلام» در اينجا جمع «حلم» است. مادهى «حَلُمَ يَحلُمُ» به معناى حلم ورزيدن است؛ با «حَلَمَ يَحلُمُ» كه به معناى رؤيا و اضغاث احلامى كه در قرآن هست، تفاوت دارد؛ آن از باب نَصَرَ يَنصُرُ است، حَلَمَ يَحلُمُ است؛ اين از باب شَرُفَ يَشرُفُ است؛ حَلُمَ يَحلُمُ. اينجا احلام جمع حلم است. پس هنوز به آن بردبارى و آن ظرفيت لازم نرسيدهايد. بنابراين به معناى هلاك نيست كه بگوئيم نابود شديد، عذاب خدا گريبان شما را گرفت؛ نه، به معناى اين است كه هنوز آن ظرفيت لازم را پيدا نكردهايد.
شرح حدیثی از حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام توسط حضرت آیتالله العظمی خامنهای مدظله العالي در جلسه درس خارج فقه ِ ششم دیماه 89 (بیست و یكم محرمالحرام 1432)
عالم عامل
به مناسبت سالروز عروج ملكوتي معلم اخلاق حضرت آيت الله حاج آقا مجتبي تهراني رحمه الله عليه
شرح حديث
رُوِيَ عَن رسولِ الله صلّي الله عليه و آله و سلّم:
الدُّنْيَا دُوَلٌ فَمَا كَانَ لَكَ أَتَاكَ عَلَى ضَعْفِكَ وَ مَا كَانَ مِنْهَا عَلَيْكَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِكَ وَ مَنِ انْقَطَعَ رَجَاؤُهُ مِمَّا فَاتَ اسْتَرَاحَ بَدَنُهُ وَ مَنْ رَضِيَ بِمَا قَسَمَهُ اللَّهُ قَرَّتْ عَيْنُهُ.[1]
ترجمه حدیث: از رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) منقول است که فرمود: دنيا متحول است و ثبات و قرار ندارد. آنچه كه براى تو مقرّر شده است به تو خواهد رسيد، گرچه در نهايت ضعف و ناتوانى باشى؛ و آنچه كه به ضرر و زيان تو باشد باز هم به تو خواهد رسيد، گرچه در كمال قدرت و نيرومندى باشى و هرگز جلوی آن را نتوانى گرفت. و هر كس كه اميد خود را از آنچه كه از دست رفته قطع كند، بدنش آسايش خواهد داشت و آن كس كه راضى باشد به آنچه كه خدا روزى او نموده دل و چشمش روشن خواهد شد.
شرح حدیث: «الدُّنْيَا دُوَلٌ». حضرت در ابتدا وضع دنیا را بیان میفرمایند. دنيا در گردش است. يعني دنيا هيچگاه براي هيچكس ثابت نیست. دنيا هيچ ثبوت و قراري براي هيچكس ندارد. اين وضع دنيا است.
«فَمَا كَانَ لَكَ أَتَاكَ عَلَى ضَعْفِكَ». آنچه كه خدا تقدير كرده به تو خواهد رسيد گرچه در نهايت ضعف و ناتوانى باشى. چه بسا انسان فكر میکند كه از نظر امور دنيايي توان به دست آوردن فلان منفعت را ندارد، ولي چون مقدّر شده است به او خواهد رسید.
«وَ مَا كَانَ مِنْهَا عَلَيْكَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِكَ» در جایی هم كه مواردی به ضرر و زيان تو باشد باز به تو خواهد رسيد هر چند تو در كمال قدرت و نيرومندى باشى؛ هرگز نمیتوانی آنها را از خودت دفع کنی. بنابر این، تو نه ميتواني برای خودت جلب منفعت كني و نه ميتواني از خودت دفع ضرر كني.
«وَ مَنِ انْقَطَعَ رَجَاؤُهُ مِمَّا فَاتَ اسْتَرَاحَ بَدَنُهُ». اگر انسان از چيزهايي كه دلش ميخواسته به دست بیاورد امّا به دست نياورده قطع اميد كند، بدنش راحت ميشود. به عبارت ساده ضعف اعصاب نميگيرد! يعني در فكر اين نباش که اي كاش به دست میآوردم! اي واي که فلان چیز از دستم رفت!… این افکار و خیالات، باعث فشار عصبي و روحي براي تو میشود. اين به نفع تو است که به چيزهايي كه به آن دست پيدا نكردي اميد نبندی. به دست نيامده كه نيامده! نشد كه نشد!
«وَ مَنْ رَضِيَ بِمَا قَسَمَهُ اللَّهُ قَرَّتْ عَيْنُهُ». اگر كسي به آنچه كه خدا داده است خشنود باشد، چشمش روشن ميشود. چون خدا داده است خوشحال هم ميشود.
هسته مركزي اين جملات چيست؟ اين است كه خيال نكن که تو ميتواني كاري انجام بدهي. نافع خدا است، ضارّ هم خدا است. او است که امور را براي تو تقدير ميكند. بیجهت خودت نقشه نكش. اگر نقشه بكشي، خدا به نقشه ات ضربه ميزند. بنابر اين، تو برو به وظيفهات عمل كن. اين چيزها را به او واگذار كن. برو سراغ خودش كه سرنخ منافع و مضارّ به دست او است. این را بدان که تو هيچ كارهاي. او گفته در محدوده شرع بلند شو و به دنبال روزي برو، تو هم بگو چشم! بقيهاش را به او واگذار كن. نفع مال او است، دفع ضرر هم از او است. منافع را از او بخواه، از او این را هم بخواه كه ضررها را از تو دفع كند.
روي خودت، توانت و فكرت هيچوقت تكيه نكن. هنگامی هم که او براي تو تدبير كرد و به دستت رسيد، آن را که به تو داده قبول کن، خوشحال شو و راضی شو. اگر اين رضايت باشد، آنوقت يك زندگي شيرين پيدا ميكني؛ نه ضعف اعصاب ميگيري، نه بیجهت دنبال دنیا ميدوي، بیجهت خودت را، فکرت را و بدنت را هم ناراحت نميكني. هم روحت راحت است هم بدنت. در آخر هم خوشحال و راضی هستی و چشمت روشن میشود.
اینها همه در صورتي است که به او اتكا كرده باشي. از او خواستی، او هم به تو عطا کرده است. و آنچه را هم كه به تو نداده صلاحت نبوده است. اگر اين حالت در تو باشد زندگي تو در همين نشئه دنيایت، همراه با خوشي دروني و حتي خوشي بيروني خواهد بود و ناخوشي بيروني هم به سراغ تو نمی آید.[2]
[1]. بحارالانوار، جلد 74، صفحه 145
[2]. سخنراني مرحوم حضرت آيت الله حاج آقا مجتبي تهراني -چهارشنبه 29 دي1389 – 14 صفر 1432. مسجد جامع بازار تهران
بایستههای تزکیه و تعلیم
درس اخلاق آیةاللهالعظمی صافی گلپایگانی دامت برکاته
قال رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم : «و لقد کتبنا فی الزّبور من بعد الذّکر أنّ الأرض یرثها عبادی الصّالحون إنّ فی هذا لبلاغاً لقوم عابدین» بدانید هیچ مقامی بالاتر از این نیست که انسان در خدمت معارف دین، ترویج اسلام و رساندن پیام قرآن مجید به دنیای بشریت باشد. ثوابها، آثار و برکاتی که در نشستن در جلسات درس و حضور در مدارس علمیه مترتب است قابل تصور نیست.
در شبهای مبارکه قدر با آن عظمت و با آن همه اعمال و ادعیه، بهترین اشتغالات، مباحثه مسایل اسلامی، معارف دین، تفسیر قرآن مجید و مسایل فقهی است.
شما طلاب عزیز این مقام و فرصتی را که برایتان فراهم شده است قدر بدانید. فرصت و توفیق بسیار بزرگی خداوند متعال نصیب شما کرده است تا تحصیل علم دین کنید.
حضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم به ابوذر میفرماید: ««و لقد کتبنا فی الزّبور من بعد الذّکر أنّ الأرض یرثها عبادی الصّالحون إنّ فی هذا لبلاغاً لقوم عابدین»؛ یک ساعت علمآموزی و نشستن در مجلس علم نزد خداوند متعال دوستداشتنیتر است از قیام هزار شب که در هر شب هزار رکعت نماز خوانده شود، و نیز از هزار غزوه و جهاد فی سبیلالله، آن هم غزوههایی که در رکاب خود حضرت رسول باشد و همچنین از قرائت تمام قرآن. که اباذر در اینجا پرسید: ای رسول خدا! از تمام قرآن؟
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند: «من قراءة القرآن کلّه اثنا عشر ألف مرّة» بله، ثوابش بیشتر از خواندن دوازده هزار مرتبه تمام قرآن است. و علت آنرا هم اینگونه بیان میدارند که «علیکم بمذاکرة العلم فإنّ بالعلم تعرفون الحلال من الحرام» شما با علمآموزی، حلال و حرام خدا را میشناسید و به آن عمل میکنید و آنرا برای دیگران بیان میکنید.
ملاحظه کنید که ثواب درسخواندنهای شما چقدر زیاد است. میفرماید از همین قرآنی که «یکتب له بقراءة کلّ آیة ثواب مائة شهید و یعطى بکلّ سورة ثواب نبیّ مرسل» با این همه ثواب، یک ساعت نشستن در مجلس علم ثوابش از این بیشتر است؛ همین قرآنی که نور است و تاریکیها را از بین میبرد؛ چراکه یک ساعت نشستن و مذاکره علم، وسیله ارتباط با حقایق قرآن میشود و انسان را با روح قرآن متصل میکند.
▪ غنای مکتب قرآن و اهلبیت علیهمالسلام
معارف دین را باید از اهلبیت علیهمالسلام کسب کرد؛ چه در اصول باشد و چه در فروع؛ چه خداشناسی باشد، چه صفات ثبوتیه. اگر انسان بخواهد خدا را بشناسد باید از طریق اهلبیت علیهمالسلام باشد. آن بزرگواران هیچ چیزی را جایی فروگذار نکردند، هر سؤالی که در این رشتهها برای بشریت تا روز قیامت پیش بیاید این معارف جوابگوی آن است.
شیخ کلینی اعلیاللهمقامه درباره یکی از خطبههای حضرت امیرالمؤمنین سلاماللهعلیها در معارف توحیدی میگوید: «اگر زبان تمام علمای ما از صدر تا ذیل یک زبان شود و در دهان یک نفر باشد، بهتر و بالاتر از این خطبه در توحید و خداشناسی نمیتواند حرفی بزند.»
این معارف در اخلاق و تربیت و ادب هم ما را از همه جا بینیاز میکند. همین دعای مکارمالأخلاق و شرحهایی که بر آن نوشته شده را مطالعه کنید: «اللهم صل على محمد و آله و بلّغ بإیمانی أکمل الإیمان و اجعل یقینی أفضل الیقین و انته بنیّتی إلى أحسن النّیّات و بعملی إلى أحسن الأعمال» تا آنجا که میفرماید «اللهم صل على محمد و آله، و سددنی لأن أعارض من غشنی بالنصح…» اینها همه درس و معرفت است و تمام این فضایل و مناقب در وجود مبارک خودشان بوده است.
اگر پیام اخلاقی اسلام و قرآن را به گوش جهانیان میرساندیم، توجه دنیا به اسلام بیشتر میشد. مگر نه این
است که پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم برای رساندن مکارم اخلاق مبعوث شدند، ما هم باید برای جهان و برای جوانان خودمان مکارم اخلاق را بیان کنیم.
امروز جامعه ما از مکارم اخلاق فاصله گرفته است. بعضی از جوانان ما به دنیای غرب و به کارهای خلاف و زشت افتخار میکنند. باید همه رسانهها، قلمبه دستان جراید و دانشمندان، فقط مکارم اخلاق را برای مردم بگویند تا از بیبندوباری و فساد و رذالت نجات پیدا کنند.
تنها راه خودسازی همین معارف و دستورات قرآن و اهلبیت علیهمالسلام است. اینکه اخیراً قطب، پیر و مرشد و حرفهای تازهای درآمده، اینها همه انسان را از خداوند دور میکند. ما باید معارف و هدایتها را مستقیم از خود اهلبیت علیهمالسلام بگیریم و به آن عمل کنیم.
همه باید خطبه همام نهجالبلاغه را حفظ کنیم، معنایش را بفهمیم و در وجود خودمان آن را پیاده کنیم آنجا که میفرماید: «فهم و الجنّة کمن قد رآها فهم فیها منعّمون و هم و النّار کمن قد رآها…» ما که میگوییم کلمات حکمتآمیز اهلبیت علیهمالسلام را به جهانیان برسانید نظیر همین خطبه همام است.
فرصت و نعمت جوانی را که دارید قدر بدانید که بعدها قابل جبران نیست؛ «اغتنم خمساً قبل خمس: شبابک قبل هرمک…».
انشاءالله بتوانیم در این زمان و شرایطی که وظایف سنگینی بر عهده علما و مبلغین دین است انجام وظیفه نماییم و آمادگی علمی برای رساندن این معارف به دنیا و پاسخگویی به شبهات را داشته باشیم.
منبع: افق حوزه
پرهیز از بیحوصلگی و تنبلی در کلام امام صادق(علیه السلام)
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین والصّلاة والسّلام علی سیّدنا محمد و آله الطّاهرین سیّما بقیّةالله فی الأرضین و لعنةالله علی أعدائهم أجمعین
عَن عَبدِاللهِ بنِ سِنان فی حدیثٍ قالْ قالَ أبوعبدالله علیهالسلام: وَ إیّاکَ وَ خَصلَتَین (۱)
[امام صادق علیهالسلام فرمودند:] از دو خصوصیّت و خصلت بپرهیز
الضَّجرَ وَ الکَسَل
«ضَجر»، به معنای دلتنگ شدن و ملول شدن و بیحوصله شدن است. انسان یک وقتی از یک وضعیّتی، از یک حادثهای مثلاً -یا از وضع مزاجی خودش، یا از کاری که به عهدهی او هست- ملول میشود، دلتنگ میشود. می فرماید مراقب باش دچار این دلتنگی نشوی، دچار این ملالت نشوی، دچار این کمحوصلگی نشوی، کمحوصلگی؛ این ضَجر است.
«کَسَل»، عبارت است از تنبلی، تنبلی؛ یک کاری را انسان تأخیر بیندازد بهخاطر تنبلی؛ مطالعهای دارد، کاری دارد، اشتغالی دارد، دنبالگیریای دارد، تنبلی کند و این کار را نکند. میفرماید از این دو چیز پرهیز کن.
[دربارهی] این مسئلهی ضَجر که بیحوصلگی است، این را ما به شما جوان ها عرض کنیم که یکی از بزرگترین نِعَم الهی برای انسانی که جوان هست، حوصله است. حالا این [چیزی] که ما -امثال بنده که وارد وادی پیری شدیم و مبالغی در این وادی پیش رفتیم- خوب درک می کنیم و جوانها درست توجه ندارند به این نعمت بزرگ، یکیاش این است؛ نعمت حوصله، حوصله.
حوصله که بود، انسان از قوای خود استفاده می کند، از نیروهای خود استفاده می کند. فرض بفرمایید یک مطلبی را می خواهید تحقیق کنید، یک مسئلهی علمی را می خواهید تحقیق کنید، یک وقت آدم باحوصله هست، یک وقت بیحوصله هست؛ بیحوصله که باشد یک مقداری جلو میرود بعد رها میکند. آدم باحوصله نه، همینطور هِی دنبال میکند، تحقیق میکند، هِی إن قُلت میآورد، اشکالی به نظرش میرسد، آن اشکال را دفع میکند، باز اشکال دیگری به نظرش میرسد، باز یک راه جدیدی به نظرش میرسد. حوصله این است. انسان از نیروی ذهنش استفاده می کند.
از نیروی بدنی هم همینجور است. گاهی انسان بهخاطر بیحوصلگی از قوای بدنی استفاده نمی کند. حوصله اینقدر اهمّیّت دارد. این ضَجر که فرمودند، بیحوصلگی و ملالت، دلزدگی، اینها همهاش یکی است، در واقع ابعاد یک حالت است که هرکدام یک بخشی از این حالت را بیان میکند.
تنبلی هم همینجور [است]، تنبلی هم مثلاً [اینکه] فرض کنید صبح -حالا بعد از نماز- خواب رفته، گرفته خوابیده است؛ کار واجبی هم دارد، تنبلی می کند، بلند نمی شود. پهلوی زن و بچهاش نشسته است، تنبلی می کند؛ در یک جلسهای نشسته است، تنبلی می کند؛ حرکت نمی کند، راه نمی رود.
یعنی این دو خصوصیّت، دو خصوصیّتی است که یک انسان را از عمل، -که عمل در اسلام فوقالعاده مورد اهمّیّت است- باز می دارد؛ از عمل صالح که عِدل ایمان است؛ شما در قرآن ملاحظه میک نید عِدل ایمان، عمل صالح است [باز میدارد]. عمل صالح هم خب کار است دیگر، عمل است، تحرّک است، فعّالیّت است؛ اگر ضَجر بود یا اگر کَسَل بود، انسان این عمل صالح را انجام نمیدهد.
بعد فرمود:
فَإنَّکَ إن ضَجِرتَ لَم تَصبِر عَلی حَقٍّ
آن نقطهی اصلی را امام (سلاماللهعلیه) مورد توجّه قرار میدهند. ما حالا به جوانب قضیه میپردازیم. امام (علیهالسلام) آن اصل مطلب را، نقطهی اساسی را مورد توجّه قرار میدهند؛ میفرماید اگر «ضَجِرتَ» یعنی اگر بیحوصله شدی، بر حق صبر نمیکنی. یک راه حقّی است، یک کلمهی حقّی است، یک مسیر حقّی است که شما آن را انتخاب کردید؛ وقتی دچار بیحوصلگی شدید، پایداری در آن نمیکنید. یک مقداری سخت می گذرد، مشکل درست می شود، بیحوصله می شوید، رها می کنید.
بیحوصلگی خاصیّتش این است که انسان بر حق که بایستی پایداری کند، پافشاری کند، بر سر حق بماند، انسان از این محروم می ماند. وقتی که [انسان] دچار ضَجر و دچار همین حالت ملالت و حالت بیحوصلگی شد، بر حق پافشاری نمی کند.
فَإنَّکَ إن ضَجِرتَ لَم تَصبِر عَلی حَقٍّ و إن کَسِلتَ لَم تُؤَدِّ حَقّاً
وقتی دچار «کَسَل» یعنی تنبلی شدی، آن وقت حق را ادا نمیکنی، آن کاری را که باید انجام بدهی، حقّی را که باید ادا بکنی، آن را ادا نمی کنی به خاطر تنبلی؛ به خاطر تنپروری و تنبلی.
اینکه در دعاهای متعددی [آمده]: «اللّهُمَّ إنّی أعوذُ بِکَ مِنَ الکَسَلَ» [به این خاطر است]. این در چندین دعا هست، حالا یک دعا «مِنَ الکَسَلِ وَ الضَّجر»، یک دعا «مِنَ الکَسَلِ وَ الهَرَم»؛ «هَرَم» یعنی پیری، پیری در اینجا مراد پیری سنّی نیست، پیری روحی است. گاهی انسان سنّاً جوان است اما روحاً پیر است؛ گاهی عکسش هم هست، سنّاً پیر است اما روحاً جوان و بانشاط هست. این[جا] به خدای متعال انسان پناه میبرد در دعا از کَسَل؛ حالا کَسَل همراه با ضَجر یا کَسَل همراه با هَرَم.
۱) الامالی شیخ صدوق، صفحهی ۶۳۶
عَن عَبدِاللهِ بنِ سِنان فی حدیثٍ قالْ قالَ أبوعبدالله علیهالسلام: وَ إِیَّاکَ وَ خَصْلَتَیْنِ الضَّجَرَ وَ الْکَسَلَ فَإِنَّکَ إِنْ ضَجِرْتَ لَمْ تَصْبِرْ عَلَى حَقٍّ وَ إِنْ کَسِلْتَ لَمْ تُؤَدِّ حَقّاً.
از دو خصلت بپرهیز: کمحوصلگى و تنبلى؛ زیرا اگر کمحوصله شوى بر حق صبر نمی کنی، و اگر تنبل شوی حق را ادا نمی کنی.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثارحضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای مدظله العالی- ۱۳۹۵/۹/۱۶