معاونت فرهنگی تربیتی مرکز آموزشهای غیرحضوری

Download: dastan-ashe-ghadir.pdf

در حال دریافت: dastan-ashe-ghadir.pdf داستان آش غدیر/کودکانه

ماهی‌ های قرمز در حوض شنا می کردند. زینب کنار حوض نشست و به آنها خیره شد چشم هایش نشان می داد که تصمیم مهمی گرفته. به مادرش گفت: مامان! بیا برای امام علی علیه السلام آش خوب و خوشمزه‌ ای درست کنیم.

مامان که دید زینب خیلی برای پختن آش عجله دارد گفت: دختر گلم چند روز دیگر عید غدیر است عید غدیر بزرگترین عید ما شیعیان است ما در آن روز جشن می‌ گیریم لباس نو می پوشیم و به بچه ها عیدی می‌ دهیم بعضی‌ها در این روز بزرگ برای دوستان حضرت علی علیه السلام غذا آماده می‌ کنند.

چون غذا دادن در این عید خیلی ثواب دارد هر کس در عید غدیر برای دوستان و شیعیان امام علی علیه السلام غذا آماده کند مثل این است که برای تمام پیامبران و امامان علیه السلام غذا درست کرده زینب که از حرف های مادرش تعجب کرده بود.

گفت مامان چرا غذا دادن در روز عید غدیر این‌ قدر خوب و با ارزش است چون خدایی مهربان در آن روز امام علی علیه السلام را به ما معرفی کرد و گفت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باید به حرفهای امام علی علیه السلام گوش بدهیم.

داستان آش غدیر – پختن نذری
شب عید غدیر بود. مادر زینب که داشت  ظرف‌ ها را می شست؛ با صدای بلند گفت: چه کسی می خواست برای امام علی علیه السلام آش خوشمزه‌ ای بپزد؟

زینب که داشت نقاشی می‌ کشید با خوشحالی گفت: «من… من!» بعد از جا پرید و دوید به سمت آشپزخانه.

مادر گفت: پس بیا با هم نخود و لوبیا پاک کنیم زینب وسایل نقاشی اش را جمع و جور کرد و به آشپزخانه رفت او حالا داشت به مادرش کمک می‌ کرد. و همینطور که داشت سنگریزه‌ ها را از نخود و لوبیا جدا می‌کرد.

پرسید: مامان آیا امام علی علیه السلام را دوست دارد.

مادر گفت: بله دخترم هر کسی امام علی علیه السلام را دوست داشته باشد؛ امام علیه السلام هم او را دوست دارد.

اگر ما امام علی علیه السلام را به خانه مان دعوت کنیم. به خانه ما می آید و از این آش می‌خورد دخترم امام علی علیه السلام فرمود: اگر کسی مرا به غذایی دعوت کند. هر اندازه که راه دور باشد؛ باز هم در دعوتش را قبول می کنم.

مامان ادامه داد: «ایشان فرمودند: اگر دوست دارید به ما خوبی کنید به دوستان ما خوبی کنید.» یعنی اگر ما فردا آش درست کنیم و از دوستان و شیعیان امام علی علیه السلام پذیرایی کنیم؛ مثل این است که از خود امام علی علیه‌السلام پذیرایی کردیم

داستان آش غدیر – صبح روز عید
صبح روز عید غدیر زینب از خواب بیدار شد؛ اما مادرش توی اتاق نبود. صدای صلوات از حیاط به گوشش رسید. به حیاط رفت دید مادر و خانم‌ های همسایه؛ یک دیگ بزرگ آش بار گذاشته‌ اند و همه مشغول کار هستند.

مرضیه خانم هم داشت «حدیث کسا» را می‌خواند تا همه حاجت هایشان را از خدای مهربان بگیرند مامان گفت: دخترم برو برای بردن آش به خانه‌ی همسایه‌ها آماده شو

زینب گفت: مامان بابا کجاست بابا و داداش محسن به مسجد رفتن تا نماز عید را بخواند و برای پخش کردن آش کمک کنند

زینب سریع خودش را رساندم در. مردم توی کوچه جمع شده بودند و پنج تا دیگه بزرگ آش بار گذاشته بودند. آن‌ها کوچه را هم با پرچم و پارچه های رنگی که نام امام علی علیه السلام روی آن نوشته شده بود. قشنگ کرده بودند

عده ای توی ایستگاه صلواتی جلوی مسجد به مردم آش تعارف می‌کردند و بعضی هم شیرینی و شربت می‌دادند. محسن هم داشت کمک می کرد

مادر گفت: عزیزم چادر قشنگت را سرت کن و برو دنبال زهرا و فاطمه  زینب چادر خوشگلش را سرش کرد و به خانه دوستانش رفت  به آنها گفت: ما امروز داریم برای امام علی علیه السلام آش نذری می پزیم. دوست دارم شما هم بیایید و به من کمک کنید

زهرا و فاطمه خیلی خوشحال شدند. آن‌ها زود آماده شدند و به طرف خانه‌ی زینب حرکت کردند وقتی به خانه رسیدند؛ مادر توی هرسینی؛ یک کاسه آش گذاشت و گفت: اینها را به خانه همسایه ها ببرید و عید غدیر را به آنها تبریک بگویید

بچه‌ها سینی ها را گرفتند و به راه افتادند. آنها به هر خانه‌ای که می‌رفتند سلام می‌کردند و عید غدیر را تبریک می گفتند همسایه‌ها هم برای تشکر از کار خوب‌شان به آنها عیدی می دادند و از آنها تشکر می کردند

بچه‌ ها کمی خسته شده بودند؛ اما چون برای امام علی علیه السلام کار کرده بودند؛ خیلی خوش‌حال بودند تازه! عیدی هم گرفته بودند مادر به زینب زهرا و فاطمه گفت: آفرین بچه‌ها امام علی علیه السلام شما را خیلی دوست دارد این عیدی هایی هم که گرفته‌اید هدیه‌ای از طرف ایشان بود.

داستان آش غدیر – تشکر از خدا
شب شد. مادر نمازش را خواند. او دست‌هایش رو به آسمان گرفته بود و از خدا تشکر می کرد؛ چون خداوند به او کمک کرده بود که در روز عید غدیر از دوستان امام علی علیه السلام پذیرایی کند. او تصمیم گرفت هر سال روز عید غدیر آش بپزد؛ و به بچه ها عیدی بدهد و بقیه را هم به این کار دعوت کند

مادر بعد از این که سجده‌ ی شکرش را به جا آورد. رو به زینب کرد و گفت: دختر خوبم! از تو ممنونم. تو با حرف‌هایت به من کمک کردی تا بتوانم برای امام علی علیه السلام آش بپزم

زینب خندید.

معلوم بود که خیلی خوشحال است. او حالا داشت به این فکر می‌کرد که عید غدیر سال بعد چه کاری انجام بدهد تا حضرت علی علیه السلام را خوش‌ حال کند.

بچه‌های گلم شما هم فکر کنید ببینید چطوری می توانید امام علی علیه السلام را در روز عید غدیر خوش‌ حال کنید؟

جهت مطالعه می توانید فایل pdf داستان را در ادامه مطلب دریافت نمائید