اسوه هاي اخلاقي/پشتکار برای تحصيل معارف
از قول فرزند علامه امینی نقل شده است :
بعضی ها خیال می کنند کتاب الغدیر به راحتی تألیف شد است.
مرحوم علامه امینی سختی ها متحمل شد که توصیف آن از عهده زبان خارج است.
مقابل خانه ما کتابخانه مرحوم کاشف الغطاء قرار داشت ایشان یک مدرسه ای هم داشتند که در جنب این کتابخانه بود و دارای ده، دروازه حجره بود. کتابهای این کتابخانه از پدرشان شیخ علی کاشف الغطا به ایشان رسیده بود و هیچگونه امکانات رفاهی نداشت.
مرحوم امینی از این کتابخانه به لحاظ نزدیکی، خیلی استفاده می کردند. ایشان از صبح می رفتند برای مطالعه و آن چنان غرق در مطالعه می شدند که حتی گذشت زمان را هم فراموش می کردند.
یک بار مدیر کتابخانه هنگام عصر از کتابخانه بیرون می آید و در کتابخانه را قفل می زند. غافل از اینکه علامه امینی داخل کتابخانه است.
آن روز سپری می شود. روز بعد او وقتی به کتابخانه می آید می بیند علامه در حال مطالعه هست.
به ایشان می گوید: شما کِی آمده اید؟
علامه پاسخ می دهد: از دیروز که من را در این کتابخانه زندانی کردی تا الآن در اینجا به سر می برم!
منبع:پايگاه اطلاعرساني رویش اخلاق و تربیت
تصاویر جلسه دفاع اولین پایان نامه به زبان اسپانیایی
با استعانت خداوند متعال و در ظلّ توجهات حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف جلسه دفاع اولین پایان نامه به سطح 3 به زبان اسپانیایی در حوزه های علمیه خواهران برگزار گردید
عبادتی که بیشتر از سایر عبادات به آن سفارش شده است
در مفاتیح مرحوم محدث قمی در هر مناسبتی و به هر بهانهای روزه مستحب است، ثوابش هم خیلی بالاست. معلوم میشود که روزه خصوصیّتی دارد. ثواب بالای آن هم استحقاقی نیست.
حضرت آیت الله مظاهری، سلسله دروس اخلاقی با موضوع «شرح چهل حدیث اخلاقی» داشته اند که مطالب شنیدنی و خواندنی این استاد اخلاق حوزه تقدیم نگاه شما خوبان خواهد شد.
پاداش روزه حقیقی
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری وَ یَسِّرْ لی أَمْری وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی یَفْقَهُوا قَوْلی»
خداوند متعال در حدیث قدسی میفرماید: «الصَّوْمُ لِی وَ أَنَا اُجْزَی بِه».[۱]
این حدیث که علاوه بر منابع شیعیان، در منابع اهل سنّت نیز نقل شده [۲]، به سه شکل معنا شده است:
معنای اوّل؛ همین معنای ظاهری است که در میان مردم مشهور شده: «روزه مال من است و من پاداش آن را میدهم». کسانی که این معنا را قبول دارند، میگویند: خداوند برای تأکید بر ارزش روزه و برکات آن، فرموده است که خودم پاداش آن را میدهم.
در اینجا ایراد وارد میشود که چرا دربارۀ سایر عبادات نظیر نماز، جهاد و حج، چنین حدیثی نداریم؟ مگر پاداش آن عبادتها را خداوند سبحان نمیدهد؟ پس معلوم میشود، این روایت باید معنای دیگری داشته باشد.
لقمه حرامی که توفیق نمازشب را سلب کرد
از مرحوم محدّث قمی (رضی الله عنه) نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم. یک شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم، دلم می خواهد …
- لقمه حرام و سلب توفیق
از مرحوم محدّث قمی (رضی الله عنه) نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم. یک شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم. با هم آنجا برویم. من امتناع کردم. گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است.
با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم، بعد از شام به منزل برگشتیم. من صبح برخلاف هر شب که با کمال راحتی برای نماز شب بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود. خیلی ناراحت شدم. عجب! آدم یک عمر زحمت بکشد که نماز شبش ترک نشود، ولی حالا چطور شده که نماز صبحم نزدیک است قضا شود؟
با عجله برخاستم، با ناراحتی وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم تا قضا نشود بعد به فکر افتادم چرا این طور شد؟ یعنی چه؟ برای من مصیبتی شد … من فکر کردم چرا این طور شد؟ گفتم: شاید به خاطر شام دیشب بوده است. غیر از این دیگر توجیهی ندارم.
صاحبخانه آمد، به او گفتم: صاحب آن منزل که دیشب رفتیم چه کاره بود!؟ قدری تأمّل کرد و گفت: ایشان بانک بعدازظهر است. من نفهمیدم یعنی چه؟ بعد ادامه داد: بانک ها قبل از ظهر، ربا می دهند، این آقا بعدازظهر ربا می دهد.
من خیلی ناراحت شدم، گفتم: عجب! مرا به خانه یک رباخوار بردی و سر سفره او نشاندی. چرا این کار را کردی؟ به من خدمت کردی!؟ این مهمان نوازی بود؟
ایشان فرمود: اثر این غذا این طور شد که تا چهل شب نمی توانستم خوب برای نماز شب برخیزم. تا چهل شب موفّق نشدم آن گونه که باید، نماز شب را انجام بدهم.
به ما میگویند، اگر میخواهید صالحالعمل باشید، غذایتان را پاک کنید؛ امّا ما دائم سعی در آلودهکردنش داریم. (۱)
۱. صفیر هدایت، آیت الله ضیاءآبادی
خبرگزاری حوزه
لقمه حرامی که توفیق نمازشب را سلب کرد
از مرحوم محدّث قمی (رضی الله عنه) نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم. یک شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم، دلم می خواهد …
- لقمه حرام و سلب توفیق
از مرحوم محدّث قمی (رضی الله عنه) نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم. یک شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم. با هم آنجا برویم. من امتناع کردم. گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است.
با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم، بعد از شام به منزل برگشتیم. من صبح برخلاف هر شب که با کمال راحتی برای نماز شب بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود. خیلی ناراحت شدم. عجب! آدم یک عمر زحمت بکشد که نماز شبش ترک نشود، ولی حالا چطور شده که نماز صبحم نزدیک است قضا شود؟
با عجله برخاستم، با ناراحتی وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم تا قضا نشود بعد به فکر افتادم چرا این طور شد؟ یعنی چه؟ برای من مصیبتی شد … من فکر کردم چرا این طور شد؟ گفتم: شاید به خاطر شام دیشب بوده است. غیر از این دیگر توجیهی ندارم.
صاحبخانه آمد، به او گفتم: صاحب آن منزل که دیشب رفتیم چه کاره بود!؟ قدری تأمّل کرد و گفت: ایشان بانک بعدازظهر است. من نفهمیدم یعنی چه؟ بعد ادامه داد: بانک ها قبل از ظهر، ربا می دهند، این آقا بعدازظهر ربا می دهد.
من خیلی ناراحت شدم، گفتم: عجب! مرا به خانه یک رباخوار بردی و سر سفره او نشاندی. چرا این کار را کردی؟ به من خدمت کردی!؟ این مهمان نوازی بود؟
ایشان فرمود: اثر این غذا این طور شد که تا چهل شب نمی توانستم خوب برای نماز شب برخیزم. تا چهل شب موفّق نشدم آن گونه که باید، نماز شب را انجام بدهم.
به ما میگویند، اگر میخواهید صالحالعمل باشید، غذایتان را پاک کنید؛ امّا ما دائم سعی در آلودهکردنش داریم. (۱)
۱. صفیر هدایت، آیت الله ضیاءآبادی
خبرگزاری حوزه
تواضع در سیره علما
شهید مطهری نقل می کند:
مرحوم آیة الله سید حسین کوه کمره ای رحمت الله علیه از شاگردان صاحب جواهر و مجتهدی مشهور و معروف بود. و طبق معمول در ساعت معینی در یکی از مسجدهای نجف اشرف درس می گفته است.
یک روز به علتی قبل از ساعت مقرر تشریف آوردند در مسجد نشستند تا شاگردها جمع گردند ولی دید در یک گوشه مسجد شیخ ژولیده ای با چند شاگرد نشسته درس می گوید. مرحوم سید حسین سخنان او را خوب گوش داد با کمال تعجب احساس کرد که این شیخ ژولیده فوق العاده محققانه درس می گوید، روز دیگر عمداً زودتر تشریف آورده در گوشه ای نشست و به درس آن شیخ ژولیده خوب گوش داد. پس از چند روز یقین پیدا کرد که این شیخ از خودش خوبتر درس می گوید و اگر شاگردانش بدرس او حاضر شوند بیشتر می توانند استفاده کنند.
روز دیگر که شاگردان آمدند و جمع شدند، گفت:
رفقا امروز می خواهم مطلب تازه ای به شما بگویم، این شیخ که درآن گوشه مسجد درس می گوید از من شایسته تر است برای تدریس و خود من هم از او استفاده می کنم همه باهم می رویم به درس او .
از آن روز در حلقه شاگردان شیخ ژولیده که چشمهایش اندکی تراخم داشت و آثار فقر در او دیده می شد درآمد، این شیخ ژولیده شیخ مرتضی انصاری بود، که بعدها معروف شد و استاد المتاخرین لقب یافت، شیخ در آن وقت تازه از سفر چند ساله خود به مشهد و اصفهان و کاشان برگشته بود. (عدل الهی، شهید مطهری، ص330)
منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی (وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، جلد 1.
وحدت حوزه و دانشگاه
بيست و هفتم آذرماه، يادآور عروج سرخ مجاهدي خستگيناپذير و عالمي رباني، آيتاللَّه دكتر محمدمفتح است كه از پيشروان انديشه وحدت حوزه و دانشگاه بود. اين شهيد والامقام در راه تحقق اين انديشه و آرمان بلند كه از انديشه نوراني امام راحل برخاسته بود، تلاشهاي بيوقفهاي انجام داد و سختيهاي فراواني را به جان خريد. به پاس خدمات چشمگير شهيد مفتح در راه ايجاد وحدت حوزه و دانشگاه و لزوم ارتباط، همكاري و همفكري اين دو قشر انديشمند و فرهيخته، روز 27 آذر، همزمان با سالروز شهادت اين عالم سترگ، با نام روز وحدت حوزه و دانشگاه نامگذاري شده است. وحدت حوزه و دانشگاه به عنوان دو پايگاه مهم فكري - فرهنگي جامعه، براي حفظ فرهنگي اصيل در مقابل هجوم ارزشهاي غربي و وارداتي، امري ضروري و اجتنابناپذير است. وحدت و همكاري ميان اين دو نهاد، نه يك وحدت فيزيكي و شكلي، بلكه تقارب و يكي شدن در مباني معرفت شناختي، ارزشهاي فرهنگي و دغدغهها و حساسيتهاي سياسي - اجتماعي است و همين حالت است كه هر يك از اين دو قشر را در جايگاه واقعي خود قرار داده است.
متن و صوت درس اخلاق جوادي آملي-21 آذر
برای اولین بار در حوزه؛ تدوین پایان نامه به زبان اسپانيايي
ضمن آرزوی توفیق، به اطلاع زبان آموزان گرامی می رساند، به لطف خداوند متعال، دفاع اولین پایان نامه به زبان عربی مرکز آموزشهای غیرحضوری، به همت سرکارخانم عاطفه سادات حسینی حجازی زیدعزها زبان آموز گروه اول زبان عربی با عنوان «دور العقل في الإستنباط الفقهي من وجهة نظر المولی محمد أمين الأسترابادي و العلامة البهبهاني» با کسب نمره «الف»، تحت نظارت «حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا جواهری زید عزه» که خود از اساتید عرب زبان هستند برگزار و از سوی استاد محترم بسیار مورد تمجید قرار گرفت.
لازم به ذکر است؛ در ادامه در روز پنج شنبه 28 آذر 1398 ساعت 10 ، شاهد برگزاری دفاع اولین پایان نامه به زبان اسپانیایی مرکز آموزشهای غیرحضوری و حوزه های علمیه خواهران، به همت سرکار خانم زهره رحمانی زیدعزها؛ زبان آموز گروه اول زبان اسپانیایی با عنوان «La ensenanza de la jurisprudencia en espanol La traduccion del capitulo de la oracion del libro le La EEnsenanz de la Jurisprudencia de Mohammad Hossein Fallahzade؛ آموزش فقه به زبان اسپانیایی، ترجمه مبحث نماز کتاب آموزش فقه محمد حسین فلاح زاده» در راستای ترویج معارف دینی، در سالن جلسات دفاع مرکز آموزشهای غیرحضوری خواهیم بود.
قدر عالم(یک داستان از یک طلبه)
روزی طلبه جوانی كه در زمان شاه عباس در اصفهان درس می خواند، نزد شیخ بهایی آمد و گفت: من دیگر از درس خواندن خسته شده ام و می خواهم دنبال تجارت و كار و كاسبی بروم چون درس خواندن برای آدم، آب و نان نمی شود و كسی از طلبگی به جایی نمی رسد و به جز بی پولی و حسرت، عایدی ندارد.
شیخ گفت: بسیار خب! حالا كه می روی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر كجا می خواهی برو، من مانع كسب و كار و تجارتت نمی شوم. جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون كرد.
پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت: مرا مسخره كرده ای؟
نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره كرد و به ریش من هم خندید.
شیخ گفت: اشكالی ندارد . پس به بازار علوفه فروشان برو و بگو این سنگ خیلی با ارزش است سعی كن با آن قدری علوفه و كاه و جو برای اسب هایمان بخری. او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آن ها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند. جوان كه دیگر خیلی ناراحت شده بود نزد شیخ آمد و ماجرا را تعریف كرد. شیخ بهایی گفت: خیلی ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دكان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سكه به من قرض بده كه اكنون نیاز دارم. طلبه جوان گفت: با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول می دهند؟ شیخ گفت: امتحان آن كه ضرر ندارد. طلبه جوان با این ناراحت بود، ولی با بی میلی و به احترام شیخ به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت و به همان دكانی كه شیخ گفته بود و گفت: این سنگ را در مقابل سد سكه به امانت نزد تو می سپارم. مرد زرگر نگاهی به سنگ كرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت: قدری بنشین تا پولت را حاضر كنم. سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت. پس از مدتی كمی شاگرد با دو مامور به دكان بازگشت.
ماموران پسرجوان را گرفتند و می خواستند او را با خود ببرد. او با تعجب گفت: مگر من چه كرده ام؟ مرد زرگر گفت: می دانی این سنگ چیست و چقدر می ارزد؟
پسر گفت: نه، مگر چقدر می ارزد؟
زرگر گفت: ارزش این گوهر، بیش از ده هزار سكه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سكه را یك جا ندیده ای، چنین سنگ گران قیمتی را از كجا آورده ای؟ پسر جوان كه از تعجب زبانش بند آمده بود و فكر نمی كرد سنگی كه به نانوا با آن نان هم نداده بود این مقدار ارزش هم داشته باشد با من و من و لكنت زبان گفت: به خدا من دزدی نكرده ام. من با شیخ بهایی نشسته بودم كه او این سنگ را به من داد تا برای وام گرفتن به این جا بیاورم. اگر باور نمی كنید با من به مدرسه بیایید تا به نزد شیخ برویم.
ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد شیخ بهایی آوردند. ماموران پس از ادای احترام به شیخ بهایی، قضیه مرد جوان را به او گفتند. او ماموران را مرخص كرد و گفت: آری این مرد راست می گوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد. پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی و خنده گفت: ای شیخ! قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آمده است! مگر این سنگ چیست كه با آن كاه و جو ندادند ولی مرد صراف بابت آن ده هزار سكه می پردازد.
شیخ بهایی گفت: مرد جوان! این سنگ قیمتی كه می بینی، گوهر شب چراغ است و این گوهر كمیاب، در شب تاریك چون چراغ می درخشد و نور می دهد. همان طور كه دیدی، قدر زر را زرگر می شناسد و قدر گوهر را گوهری می داند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمی دهند و همگان ارزش آن را نمی دانند. وضع ما هم همین طور است. ارزش علم و عالم را انسان های عاقل و فرزانه می دانند و هر بقال و عطاری نمی داند ارزش طلب علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی خواهی پی تجارت برو و خواهی به تحصیل علم بپرداز. پسر جوان از این كه می خواست از طلب علم دست بكشد، پشیمان شد و به آموزش علم ادامه داد تا به مقام استادی بزرگ رسید.
آری قدر خدا و رضای خدا را جز «اهل الله» كسی نمی داند. اهل خدا باش تا بفهمی چه داری. موفق باشی.