سیره علما/آیه ها و آینه ها- شماره 1
کتاب«آیه ها و آینه ها» شامل حکایت های جالب از سبک زندگی علما و بزرگان، به همت خبرگزاری حوزه، تدوین، چاپ و منتشر شد.
کتابچه «آیه ها و آینه ها» که در 72 صفحه ، شامل بخشی از حکایت های جالب از سبک زندگی علما و بزرگان است
این کتابچه که منبری،آماده برای مبلغان به خصوص در ایام تبلیغی است، هر داستان آن، با یک نکته آغاز با آیه ای از قرآن کریم ادامه پیدا می کند و در نهایت با یک حکایت جالب و پند آموز از سبک و زندگی علمای دین، تمام می شود.
خاطرنشان می شود: رمز موفقیت مقام معظم رهبری مدظله العالی؛ حلالیت طلبی شگفت انگیز آیت الله حائری؛ آیت الله میلانی در حال بیهوشی پرفسور برلون را مسلمان کرد؛ مرجع تقلیدی که خیاطی آموزش می داد؛ شب سخت سید جمال الدین گلپایگانی در تخت فولاد؛ عالمی که همسر برادرش را بعد از چهل سال زندگی نمی شناخت؛ گریه کلیمیان پای سخنرانی آیت الله نهاوندی؛ دارندگان حقوق های نجومی این حایت را بخوانند و… . ازبرخی موضوعات این کتابچه است.
تعبیری خواندنی از امام صادق(علیه السلام) برای نماز
کتاب «بهترين پناهگاه حكايات و داستان هاى نماز» اثری از آقای رحيم كارگر محمديارى است که به بیان داستان های گوناگون از نماز و نمازگزاران پرداخته که منتخبی از این داستان ها در شماره های گوناگون تقدیم علاقمندان می گردد.
* نزديكترين زمان بنده به خدا
از امام صادق عليه السلام سوال شد:
يابن رسول الله! بنده در چه ساعتى از شبانه روز به خدا نزديك است؟ و خداوند در چه موقعى به بنده اش نزديك است؟
امام فرمود:
هنگامى كه بنده اى در دل شب از خواب بر مى خيزد و وضو مى سازد و به نماز و دعا مى ايستد و با خالق خويش به راز و نياز مى پردازد، در آن حال است كه از عرش خداوند ندا مى رسد كه اى بنده من! تو پروردگار خود را مى خوانى، همانا احسان و هديه و عنايت الهى از آسمان بر تو مى بارد، در حالى كه فرشتگان خدا گرداگرد تو را فرا گرفته اند.
اگر مى دانستى كه با چه كسى به راز و نياز مشغول هستى، از نماز دست نمى كشيدى و از نماز سير نمى شدى .
منبع: خبرگزاری «حوزه»
چگونه قفل ارتباط با کودک خود را بشکنم
اولین و مهمترین گام در برقراری روابط صمیمانه با فرزندان، پذیرفتن شخصیت آنها بدون مقایسه با همسالان شان است.
* رمزگشایی قفل ارتباطی والدین با فرزندان
ایجاد روابط صمیمانه با فرزند خود باعث میشود تا مسائل درونی اش را راحتتر با والدین در میان بگذارد.
شناخت زبان فرزند و به اصطلاح راه های برقراری ارتباط دوستانه با آن ها از سوی والدین بسیار مهم است؛ زیرا در شکلگیری شخصیت فرزندان در آینده نقش بزرگی دارد.
اولین و مهمترین گام در برقراری روابط صمیمانه با فرزندان، پذیرفتن شخصیت آنها بدون مقایسه با همسالان شان است، همچنین استفاده از جملات محبتآمیز و شیوههای غیر کلامی عاطفی هم در این رابطه تأثیرگذار است.
سخن گفتن با فرزندان به زبان کودکی، ایجاد انگیزه مثبت و امنیت روانی، تقویت رشد معنوی، رفع اشتباهات کودکان بدون ایجاد جسارت در آنها، احترام در صدا کردن نام کودک بخصوص در جمع آشنایان، استفاده نکردن از جملات دستوری در برابر او و دادن هدیه های کوچک در زمان انجام دادن درست کارها؛ به طوریکه آنها را متوقع نکند، از دیگر راه های ایجاد رابطه دوستانه با فرزندان است.
کم کردن فاصله سنی در ذهن خود با کودک به معنی درک شرایط روحی او است که بستر مناسب برای برقراری رابطه دوستانه میان شما و فرزندتان را فراهم میکند.
باید با آرامش و کاهش جایگاه والدین و فرزندی به صحبتهای آنها گوش دهید و خود را یک دوست صمیمی و هم سن و سال برای او دانسته و در صورت لزوم راهنماییاش کنید.
توقعات و انتظارات خود را از فرزندتان به صورت دقیق و با محبت برایش توضیح دهید، همچنین در زمان انتقاد، شخصیت او را زیر سؤال نبرید، بلکه حداقل از چند خوبی او تعریف کرده و سپس عمل ناپسند او را مورد انتقاد قرار دهید.
نویسنده: نسترن نیکجو، روانشناس
منبع: پایگاه اینترنتی هفته نامه افق حوزه
معرفی کتاب/تحکیم خانواده از نگاه قرآن و حدیث
نهاد خانواده، اصلى ترین رکن جامعه و بستر فرهنگ هاى گوناگون و زمینه ساز خوش بختى یا بدبختى انسان ها و امّت هاست؛ از این رو اسلام، که دربردارنده برنامه سعادت و تکامل بشر است، عنایت ویژه اى به سلامت، رشد و پویایى این نهاد سرنوشت ساز دارد.
این کتاب، با بهره گیرى از آیات و احادیث، بدین موضوع مهم پرداخته و در سه بخش اصلى سازمان یافته که عبارت اند از:
تشکیل خانواده؛ عوامل تحکیم خانواده؛ آسیب هاى خانواده.
اسلام در سه زمینه یادشده، رهنمودهای مهم و سازنده اى دارد که در این مجموعه به صورتى منسجم، با شیوه اى نو و با تحلیل هاى مورد نیاز عرضه مى شود.
اثر حاضر، نیاز پژوهشگران مسائل خانواده را به منابع اسلامى برآورده مى کند. خانواده ها، به ویژه جوانان، براى رسیدن به زندگى همراه آسایش و آرامش، مى توانند از آن بهره مند شوند.
چگونه به استاد خود احترام بگذاریم؟
شکی نیست افرادی که زندگی خود را وقف تعلیم و تعلم کردند و تمام سعی تلاششان این بوده که بتوانند بسیاری را از دنیای نادانی به سوی عالم علم سوق دهند، در اموزه های ما بسیار محترماند تا جایی که خداوند در اولین آیات مصحف شریف، خود را بهعنوان معلم معرفی میکند.
* آیه
ٱلَّذِى عَلَّمَ بِٱلْقَلَمِ*عَلَّمَ ٱلْإِنسانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ 4و5/ علق
همان کسی که بهوسیله قلم تعلیم نمود و به انسان آنچه را نمیدانست یاد داد!
* آینه
حکایت؛ ابوطالب عزیزالدین از ادباء و علماء قرن ششم هجری میگفت: در زمانی که فخر رازی به مرو آمده بود منزلتی بزرگ و آوازهای بلند و ابهتی عظیم داشت به نحویکه به احترام او کسی سخنش را قطع نمیکرد و در مقابل او نفس نمیکشید و من برای استفاده از محضر او به محضرش آمدو شد داشتم. روزی به من گفت: دوست دارم برای من درباره سلسله نسب فرزندان ابوطالب کتابی بنویسی تا آن را بخوانم چون نمیخواهم در این مورد جاهل باشم. گفتم میخواهی به صورت مشجّر انساب ایشان را ترسیم کنم یا به صورت نثر بنویسم؟ گفت: من چیزی میخواهم که آن را حفظ کنم و نوشته مشجّر قابل حفظ کردن نیست، گفتم: سمعاً و طاعةً و رفتم و کتابی را که اسم آن را «الفخری» گذاشتم، نوشتم و برایش بردم. چون آن کتاب را دید از مسند شخصی خودش پائین آمد و بر بوریائی که در آنجا بود، نشست و به من گفت تو بر این مسند بنشین. من نشستن بر آن مسند را در حضور او جسارت دانستم ولی او با نهیبی سخت مرا خطاب ساخت و گفت در جائی که من میگویم، بنشین.
از مهابت او بیاختیار در جائی که گفته بود نشستم و او در مقابل من نشست و آن کتاب را در حضور من قرائت کرد و مواردی را که برایش نامفهوم و پیچیده بود از من سؤال میکرد تا اینکه تمام کتاب را نزد من خواند و سپس به من گفت: اکنون در هرکجا که میخواهی بنشینی، بنشین، که همانا این کتاب علم است و تو در این علم استاد من هستی و من شاگرد تو که در حضورت شاگردی میکنم و استفاده میکنم و از ادب نیست که شاگرد جز روبروی استاد در جای دیگری بنشیند.
پس برخاستم و او در مسند خود نشست و من بر بوریائی که او نشسته بود نشستم.1
جاهل به روز فتنه ره خانه گم كند عالم چراغ جامعه و چشم عالم است
با اقتباس و ویراست از کتاب داستانهایی از علماء
خاطره- خواستگاری ساده و آراسته اما...
آقای دكتر حداد عادل تعریف میكردند: سال 77، خانمی به منزل ما زنگ زده بود و گفته بود كه: میخواهیم برای خواستگاری خدمت برسیم. خانم ما گفته بود دختر ما در حال حاضر سال چهارم دبیرستان است و میخواهد ادامه تحصیل دهد. ایشان دوباره پرسیده بودند كه اگر امكان دارد ما بیاییم دختر خانم را ببینم تا بعد. اما خانم ما قبول نكرده بودند . بعد خانم ما از ایشان پرسیده بودند كه اصلاً شما خودتان را معرفی كنید. و ایشان هم گفته بودند: من خانم مقام معظم رهبری هستم. خانم ما از هول و هراس دوباره سلام علیك كرده بود و گفته بود: «ما تا حالا به همه پاسخ رد دادهایم. اما شما صبر كنید با آقای دكتر صحبت كنم. بعد شما را خبر میكنم». آن زمان خانم من مدیر دبیرستان هدایت بود.
بعد از صحبت با من قرار بر این شد كه آنها بیایند و دخترمان را در مدرسه ببینند كه هم دخترمان متوجه نشود و هم اینكه اگر آنها نپسندیدند، لطمهای به دختر ما نخورد. طبق هماهنگی قبلی، خانم آقا، آمدند و در دفتر مدرسه او را دیدند و رفتند. چند روز گذشت و من برای كاری خدمت آقا رفتم. آقا فرمودند: «خانم استخاره كردهاند، جوابش خوب نبوده است».
یكسال از این قضیه گذشت. مجدداً خانواده آقا تماس گرفتند و گفتند كه ما میخواهیم برای خواستگاری بیاییم. خانم بنده پرسیده بودند كه چطور شده تصمیمتان عوض شده؟ آقا گفته بودند: «خانم ما به استخاره خیلی اعتقاد دارد و دفعه اول چون خوب نیامده بود، منصرف شدند.»
و خانم آقا هم گفته بودند: «چون دخترتان، دختر محجبه، فرهیخته و خوبی است، دوباره استخاره كردم كه خوب آمد و اگر اجازه بدهید، بیاییم.»آن زمان دخترمان دیپلم گرفته بود و كنكور هم شركت كرده بود. پس از مقدمات كار، یك روز پسر آقا و مادرش با یك قواره پارچه به عنوان هدیه برای عروس آمدند و صحبت كردیم و پس از رفتن آقا مجتبی، نظر دخترم را پرسیدم: ایشان موافق بودند. بعد از چند روز خدمت آقا رفتیم. آقا فرمودند: «آقای دكتر! داریم خویش و قوم میشویم» گفتم: چطور؟ گفتند: «خانواده آمدند و پسندیدند و در گفتگو هم به نتیجه كامل رسیدهاند، نظر شما چیست؟»
گفتم: «آقا اختیار ما دست شماست . آقا فرمودند: «نه! شما، دكتر و استاد دانشگاهید و خانمتان هم همینطور. وضع زندگی شما مناسب است؛ اما زندگی من اینطور نیست. اگر بخواهم تمام زندگیم را باز كنم، غیر از كتابهایم یك وانتبار میشود. اینجا هم دو اتاق اندرون و یك اتاق بیرونی است كه آقایان و مسؤولین در آنجا با من دیدار میكنند. من پول ندارم خانه بخرم. خانهای اجاره كردهایم كه یك طبقه مصطفی و یك طبقه هم مجتبی زندگی میكند شما با دخترت صحبت كن كه خیال نكند حالا كه عروس رهبر میشود، چیزهایی در ذهنش باشد. ما اینطور زندگی میكنیم اما شما زندگی نسبتاً خوبی دارید. حالا اگر ایشان بخواهد وارد این زندگی شود، كمی مشكل است مجتبی معمم هم نیست میخواهد قم برود و درس بخواند و روحانی شود همه اینها را به او بگو، بداند.»
من هم به دخترم گفتم و ایشان هم قبول كرد. آقا در زمان قبل از رئیس جمهوریشان، در جنوب تهران خانهای داشتند كه آن را اجاره دادهاند و خرج زندگیشان را از آن درمیآوردند (ایشان حقوق رهبری نمیگیرند و از وجوهات هم استفاده نمیكنند. هنگام صحبت در مورد مراسم عقد و مهریه و… آقا فرمودند: «در مورد مهریه، اختیار با دختر شماست. ولی من كه برای مردم خطبه عقد میخوانم، سنت من این بوده كه بیشتر از 14 سكه، عقد نخوانم و تا حالا هم نخواندهام، اگر بخواهید میتوانید بیشتر از 14 سكه مهریه معین كنید، ولی شخص دیگری خطبه عقد را بخواند . از نظر من اشكالی ندارد. چون تا حالا بیش از 14 سكه برای مردم عقد نخواندهام، برای عروسم هم نمیخوانم.» من گفتم: «آقا! این طور كه نمیشود.
من با مادرش صحبت میكنم. فكر نمیكنم مخالفتی داشته باشد.» در مورد مراسم عقد هم گفتند: «میتوانید در تالار بگیرید ولی من نمیتوانم شركت كنم.» گفتم: «آقا هر طور شما صلاح میدانید.»فرمودند: «میخواهید این دو تا اتاق اندرونی و یك اتاق بیرونی را با هم حساب كنید. هر چند نفر جا میشوند، نصف میكنیم؛ نصف از خانواده ما و نصف از خانواده شما را دعوت میكنیم.» ما حساب كردیم و دیدیم بیشتر از 150ـ200 نفر جا نمیشوند. ما حتی اقوام درجه اولمان را هم نمیتوانستیم دعوت كنیم، اما قبول كردیم. آقا! غیر از فامیل، آقای خاتمی، آقای هاشمی و آقای ناطق و رؤسای سه قوه و دكتر حبیبی را دعوت فرمودند.
یك نوع غذا هم درست كردیم. قبل از اینها صحبت خرید بازار شد. پسر آقا گفت: «من نه انگشتر میخواهم و نه ساعت و نه چیز دیگری» آقا گفتند: خوب نیست. من هم گفتم: «حداقل یك حلقه بگیرند» اما آقا فرمودند: «من یك انگشتر عقیق دارم كه یكی برای من هدیه آورده، اگر دخترتان قبول میكند. من آن را به ایشان هدیه میدهم و ایشان هم به عنوان حلقه، به مجتبی هدیه دهد.» قبول كردیم و انگشتر را گرفتیم و بعد به آقا مجتبی دادیم كمی بزرگ بود. به یك انگشتر سازی بردیم تا كوچكش كند و خرجش 600 تومان شد. خلاصه خرج حلقه داماد 600 تومان شد . به آقا گفتیم در همه این مسایل احتیاط كردیم، دیگر لباس عروس را به دست ما بسپارید و آقا هم فرمودند: آنرا طبق متعارف حساب كنید. در همان ایام، ما خودمان برای پسرمان عروسی میگرفتیم. و یك لباس عروس برای عروسمان سفارش داده بودیم بدوزند.
خلاصه قبل از اینكه عروسمان استفاده كند، همان شب دخترمان استفاده كرد. بعد آقا گفتند: «من یك فرش ماشینی میدهم، شما هم یك فرش بدهید. و به این ترتیب مراسم برگزار شد. مراسم در خانه ما تا ساعت 1 طول كشید. خانواده آقا آمده بودند كه عروس را ببرند. البته آقا ظاهراً كاری داشتند. نیامده بودند. اما وقتی عروس را به خانه آوردیم دیدیم، آقا هنوز بیدار نشستهاند و منتظرند كه عروس را بیاورند. فرمودند؟ «من اخلاقاً وظیفه خودم میدانم برای اولین بار كه عروسمان قدم به خانه ما میگذارد، من هم بدرقهاش كنم و به اصطلاح خوش آمد بگویم.
بعد هم كه عروس وارد شد، آقا چند دقیقهای برایشان در مورد تفاهم در زندگی و شرایط و اهمیت زندگی زناشویی صحبت كردند و تا پای در خانه، عروس را بدرقه كردند و خوش آمد گفتند.
به نقل از حجتالاسلام پاینده-منبع تبیان