اوج قدرت
21 مهر 1401
روزی یک کوهنورد معمولی تصمیم گرفت قله قُله اورست را فتح کند . او هر بار ناکام بر می گشت تا جایی که سال چهارم فرا رسید و او از چهارمین صعود به اورست نیز باز ماند … مسوولان کوهنوردی به سراغش رفتند و گفتند : هی جوان ، می بینی که نمی توانی به قله برسی… بیشتر »
نظر دهید »
سه صافی سخن
27 دی 1400
شخصی نزد همسایهاش رفت و گفت: “گوش کن، میخواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو میگفت…” همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: “قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذراندهای یا نه؟” گفت: “کدام سه صافی؟” - اول از میان صافی… بیشتر »
داستان کوتاه ؛ارزش انسانها
14 دی 1400
مادرى قبل از فوتش به دختر خود گفت: این ساعت را مادر بزرگت به من هدیه داده است ، تقریبا 200 سال از عمرش میگذرد. پیش از اینکه به تو هدیه بدهم ، به فروشگاه جواهرات برو و بپرس که آن را چه مقدار میخرند.دختر به جواهر فروشی رفت و برگشت، به مادرش گفت:صد و… بیشتر »
یک داستان یک پند
06 دی 1400
مردی در بصره، سالها در بستر بیماری بود؛ بهطوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت. روزی عالمی نزد او آمد و گفت: میدانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: بخدا قسم حاضرم. داستان… بیشتر »
داستان کوتاه؛ انجام امر خدا توسط شیطان
04 آذر 1400
زن فقيري با يک برنامه راديويي تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد. مرد بيايماني که داشت به اين برنامه راديويي گوش ميداد، تصميم گرفت سر به سر اين زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشياش دستور داد مقدار زيادي مواد خوراکي بخرد و براي زن ببرد. ضمنا… بیشتر »
بترسیم! از مکافات عمل
24 آبان 1400
? توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری بدون مقدمه صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید… به مچ پای بیمار اشاره… بیشتر »
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد..
31 شهریور 1400
? ساعاتی قبل خبر یافتیم که پراید مدل 97 یکی از دوستان بنام (ع.ص.) که دو سال پیش اطراف یکی از کوچه های فرعی خیابان انقلاب اراک پارک و سرقت شده بود خوشبختانه بعد از دو سال در زنجان صحیح و سالم پیدا شده و به صاحب اش برگردانده شد. هنگام تحویل پلیس به صاحب… بیشتر »
حصار یا پل؟!
28 شهریور 1400
سالها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود زندگی می کردند. یک روز به خاطر سوء تفاهمی کوچک، با هم جرو بحث کردند . پس از چند هفته سکوت ،اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند . یک روز صبح ، درِ خانۀ برادر بزرگتر به صدا در آمد . وقتی در… بیشتر »
حکایت واقعی زیبا و پندآموز زود قضاوت نکن
20 خرداد 1399
خانم معلمی تعریف میکرد: در مدرسه ابتدایی بودم، مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم. به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان. پدر و مادرشان هم دعوت مراسمند و بچهها در مقابل معلمان و اولیا سرود را اجرا کنند. چندین بار تمرین… بیشتر »