اين زندگىِ بسته و اين تلاوت تكرار هم ناچار سرمايه هايى مى خواهد و مقدارى از عمر و وقت و فكر و هوش و حافظه را مى گيرد و مصرف مى كند.
آنها كه در خود و در زندگانى خويش، براى اين سرمايه ها مصرف هايى تراشيده اند و براى اين استعدادها چاهى كنده اند، راحت و خوشحال خواهند بود.
و آنها كه بيشتر از اين سرمايه ها و زيادتر از اين استعدادها، براى خود كارى دارند و سرگرمى فراهم كرده اند راحت تر و مشغول تر خواهند بود و هيچ گاه سايه پوچى و عبث را نخواهند ديد. اما آنها كه به اين مصرف ها قانع نشده اند … و اين تلاوت تكرار را نخواسته اند و سرمايه هاى خويش را بيشتر از اين محدوده يافته اند، ناچار بى مصرف بودن و پوچ بودن و عبث بودن و بيهوده بودن را مى يابند.
اينها با تراكم استعدادها، به انفجار و خستگى مى رسند؛ كه يك نوع خستگى، از تراكم استعدادها و ركود نيروها مايه مى گيرد.
آنها كه ورزش هاى سنگين داشته اند و به كارهاى بزرگ مشغول بوده اند، در هنگام بيكارى، به خستگى و كوفتگى و دهان دره هاى ممتد گرفتار مى شوند.
آنها كه بر روى پاها و استعدادهاى خود نشسته اند و از جريان خون جلوگيرى كرده اند، ناچار بايد سوزن سوزن شدن ها را تحمل كنند؛ و اگر ادامه دادند، در انتظار گنديدگى و مرگ اندام خويش باشند.
با در دست داشتن سرمايه ها و همراه داشتن پاها و زياد داشتن وقت و نداشتن مصرف و به بن بست نشستن راه و نبودن كار، همين سرمايه و پا و وقت، خود مى شود بزرگترين مسأله و مى شود آفريدگار پوچى.
انسان را نازم كه هميشه گرفتار مسأله است؛ مسأله وقت و مسأله نبود وقت؛ مسأله داشتن و مسأله نداشتن.
گاهى مسأله او، مسأله كار زياد و وقت كم است. و امروز مسأله اش مسأله بيكارى و وقت زياد است كه همراه ماشين به خانه انسان راه يافته است.
در نتيجه آنها كه كارى جز خوردن و خوابيدن و تلاوت تكرار نداشته اند و جز براى بدن نمى كوشيده اند … و جز نياز شكم را نمى شناخته اند … اكنون همراه اين وقت زياد و اين سرمايه هنگفت و اين پاها و استعدادهاى عظيم به بن بست مى رسند و به پوچى مى رسند و به فلسفه عبث چنگ مى زنند.
عامل ها و انگيزه ها:
الف- آنها كه نان ندارند، مى توانند براى نان و رفاه زنده باشند و به اين خاطر مبارزه كنند و جان بدهند؛ اما آنها كه همه چيز را دارند، ديگر براى چه زنده باشند؟
آنها كه همه چيز را بدست آورده اند و به رفاه رسيده اند، همراه رفاه بى مصرف مى شوند و بيهوده؛ و عامل اين پوچى، رسيدن به بن بستها و بدست آوردن آرزوهاى هميشگى است. در نتيجه آنها كه بيشتر از رفاه و خوشى آرزويى ندارند، جز پوچى و عبث هم بهره اى نخواهند داشت.
ب- كسانى كه آرزوهاى بلندى را در دل كاشته اند و مقصدهاى وسيعى را در نظر گرفته اند … اما دستشان كوتاه است و نردبانشان شكسته و پايشان در گل، اينها هم احساس پوچى و بى مصرف بودن را خواهند داشت … و با شكست ها به پوچى خواهند رسيد.
اينها براى چيزى زنده بوده اند كه امكانِ يافتنش را نداشته اند … و با رسيدن به يأس و شكست پوچى را يافته اند …
اين دو نوع از پوچى كه به خاطر رسيدن به هدف هاى پايين و يا نرسيدن به هدف هاى بزرگ سبز مى شود، پوچى اصيل و صادق است، در برابر پوچى كاذب و دروغ، كه به خاطر تلقين و تقليد و عنوان و شهرت دامنگير عده اى مى شود.
ج- افرادى براى خود هزار گونه مصرف سراغ دارند و هنوزشان راه ها در پيش است، اما با برخوردها و وسوسه هاى آنهايى كه به پوچى رسيده اند، دادشان درآمده و فريادشان بلند شده و هزار گونه بازى درآورده اند.
د- و دسته اى ديگر، از يك جو و محيطى عبور كرده اند كه نسيم پوچى، روشنفكرى هايش را مى جنبانده و بزرگان قوم را بالاتر مى برده است … اينها براى رسيدن به آن سطح و يافتن عنوان روشنفكرى، خرقه پوچى را هم به تن كرده اند … و فرياد عبث را برداشته اند … در حالى كه هدف هاشان هنوز به بن بست ننشسته و در راه است و حتى همين رخت پوچى، به خاطر رسيدن به آن هدف هاى بزرگ و كوچك و بدست آوردن عنوان هاى درشت و ريز است.
اين دو دسته، پوچى را دستاويز و دكان خويش كرده اند و علامت اين ادعا و دروغشان اين كه هنوز به بن بست و شكستى نرسيده اند … و هزار مصرف براى خويشتن سراغ دارند.
پوچى اصيل در همين جا از پوچى كاذب جدا مى شود و با اين نشانه مشخص مى گردد.
روش برخورد با روحیه پوچی و خستگی و دلزدگی
هنگامى كه پوچى از انگيزه هاى گوناگونى برخوردار است و تحت تأثير محيط ها و شرايط و روحيه هاى گوناگون قرار دارد، بايد براى برخورد با آن و درمان آن از وسيله هاى گوناگونى استفاده كرد:
1- آنها كه به بن بست رسيده اند و بى مصرف شده اند، بايد از بن بستها بيرونشان كشيد و با نشان دادن استعدادها آنها را به هدف هايى بالاتر از رفاه و تكامل و آزادى و عدالت رسانيد و راه هاى دراز و سفرهاى عظيم را نشان شان داد.
2- و آنها كه شكست خورده اند و دور از هدف ها خود را باخته اند و پوچى را شناخته اند بايد آنها را با پاهاى عظيم انسان كه حتى در هنگامه عجز شكوفاتر مى شود و در زمينه شكست بارورتر مى گردد آشنا نمود و يا به آنها هدف هايى را نشان داد كه انسان با شروعش رسيده و در گام اولش برده است و در هر حال، باختى برايش نبوده و شكستى در راهش نيامده است.
3- و آنها كه بى شخصيت و مقلد و اسير شده اند و فقط به پوچى دهان باز كرده اند، بايد از اسارت شهرت آزادشان كرد و به شخصيت رساندشان. و بايد دستشان را باز كرد و علامت دروغشان را نشانشان داد و دُم خروسشان را در دستشان گذاشت.
در گذشته، از عوامل آزادى و همچنين از استعدادهاى عظيم انسان و راه هاى دراز و سفرهاى بزرگ او گفتوگو كرديم و نشان داديم كه كار انسان حركت است، نه رفاه و خوش بودن.
كار انسان حركت است و تمام هستى يك گام او بيش نيست و حتى بهشت منزلگاه اوست، نه مقصدش و ايستگاهش.
انسان مجبور است سفرهايى را شروع كند؛ چون نيازهايش در حدى است كه از دم خانه و از درون خانه و نشسته نشسته نمى تواند تأمينش بنمايد.
او با خودش نمى تواند اين نيازها را تأمين نمايد … در نتيجه بايد از خويش هجرت كند و به نزديكتر از خويش رو بياورد.
و اين سفر و اين هجرت، هجرت اول اوست.
او از مقدار استعدادهايش مى يابد كه بيش از اين هفتاد سال ادامه دارد؛
چون بيشتر از اين هفتاد سال استعداد دارد و مايه دارد و پا دارد؛ و مى يابد بيش از غذا و لباس و رفاه نياز دارد؛ و مى يابد كه براى اين زندگى ممتد و اين نيازهاى بزرگ، فقط هفتاد سال وقت دارد. او براى يك زمستان طولانى بيش از ده كيلو گندم ندارد و بيش از يك تابستان ندارد و در نتيجه نمى تواند امروز خوش باشد و گندم هايش را بخورد؛ كه زمستان هست و او هم ادامه دارد.
پس بايد امروز گندم ها را به خاك بسپارد و با بهترين روش ها كار كند و از يك بذر، هفتصد گندم بيرون بكشد و انبارهايش را سرشار بنمايد.
در اين ديد، ديگر وقت زياد نيست و بيكارى مطرح نيست، كه فرصت تنگ است و نياز بسيار. و همين است كه بايد تمام كارها حركت باشد و تجارت باشد و زراعت باشد و زياد شدن باشد … حتى خوردن و خوابيدن و …
به اين خاطر بايد جهت ها عوض بشوند و خوردن نه از روى غريزه و هوس، كه به خاطر نيازها و هدف صورت بگيرد. پس اگر نيازمندتر و محتاج ترى پيش آمد، بايد از خوراك بگذرد؛ بايد در خوردن و خوابيدن و … نيازها و بازدهى ها را در نظر بگيرد، نه هوس ها و خودخواهى ها را …
و در اين سطح گرچه زندگى همين خوردن و خوابيدن هم باشد، بن بستى نيست و ركودى نيست، كه جهت ها عوض شده اند و راه ها آغاز گرديده اند.
و در نتيجه اينها كه اين همه راه در پيش دارند و اين همه كار و اين قدر وقت، ديگر به پوچى نمى رسند و بى مصرف و بيهوده نمى شوند؛ كه هدف ها و جهت ها عوض شده اند و از رفاه و تكامل گذشته اند … و به
جهت دادن و رهبرى كردن استعدادهاى تكامل يافته رسيده اند.
و اينها همه سفر اول آنهاست؛ سفرى از خويش تا حق …
و سفرهايى در پيش دارند، از حق تا خلق … و از خلق تا حق … و از حق تا حق … و اين حق ديگر محدود نيست، بعد ندارد كه بگويى بعدش چى؟
منبع: مسئولیت و سازندگی، ص263 تا 267.