محمد محمدرضايى استاد فلسفه دين دانشگاه تهران و رئيس كارگروه تخصصى فلسفه دين و كلام جديد شوراى تحول علوم انسانى نوشت: محضر استاد محترم و مرجع عالى قدر حضرت آيت الله جعفر سبحانى(دامت بركاته)، طبق معمول مشرف شدم و از نامه استاد عزيز و ارجمندم جناب آقاى دكتر رضا داورى اردكانى(دام عزّه) به دبيرخانه هم انديشى اسلامى، استفسار نمودم. معلوم شد كه معظم له در جريان مطالب نامه قرار داشتند.
از حضرت ايشان خواهش نمودم كه در صورت صلاحديد، نظرات خود را در اين باره اعلام نمايند. ايشان با اين پيشنهاد موافقت نموده و مطالب خود را به اينجانب عرضه داشتند. باز از معظم له درخواست اجازت نمودم كه براى استفاده بيشتر جامعه علمى آن مطالب را با تحرير و قلم خود به سمع دانش پژوهان و عالمان و دانشجويان و طلاب محترم برسانم كه باز با اين پيشنهاد نيز موافقت نمودند كه از اين باب صميمانه تشكر و قدردانى مى نمايم.
(لازم به ذكر است كه اينجانب (محمد محمدرضايى) ساليان متمادى از محضر استاد محترم جناب آقاى دكتر رضا داورى بهره برده ام كه به رسم ادب و سنت اسلامى مان تكريم و احترام ايشان بر ما واجب است).
در ابتدا خلاصه محتويات نامه استاد ارجمند جناب آقاى دكتر داورى اردكانى ارائه و سپس نظرات استاد گرانقدر حضرت آيت الله العظمى سبحانى منعكس مى شود.
خلاصه ديدگاه هاى آقاى دكتر داورى
1. جناب آقاى دكتر داورى رياست محترم فرهنگستان علوم و عضو شوراى انقلاب فرهنگى به دبيرخانه هم انديشى اسلامى جهت ايراد سخنرانى دعوت شده بودند كه در پاسخ به دعوت چنين مى فرمايند:
«از دعوتى كه فرموده بوديد تشكر مى كنم، متأسفانه من توفيق شركت در نشست علمى علم دينى و علوم انسانى اسلامى را ندارم كسى را هم نمى توانم به عنوان نماينده معرفى كنم. اين بحث چنان كه توجه داريد 30 سال است كه به نتيجه نرسيده است و به نظر نمى رسد كه در آينده نيز به نتيجه برسد».
سپس يادآور مى شوند:
«وقتى مطلب سياسى با مسأله علمى خلط شود هر چه بكوشند به نتيجه نمى رسند. علم ماهيتى متفاوت با دين دارد به اين جهت آن را به صفت دينى نمى توان متصف كرد و به عبارت ديگر وصف دينى نمى تواند صفت ذاتى علم باشد».
آنگاه مى افزايند:
«هيچ علمى را با ملاك بيرون از آن نمى توان سنجيد، چنانچه حكم در باب فقه و حديث با ملاك و ميزان متدلوژى علم جديد اعتبار و وجهى ندارد.
البته دين و دينداران مى توانند نسبت به مسائل همه علوم و بخصوص علوم معروف به علوم انسانى و اجتماعى نظر انتقادى داشته باشند و سپس از مطالعه و آشنايى كافى كه البته به آسانى حاصل نمى شود در مباحث آن علوم چون و چرا كنند. امّا اين چون و چرا در نقد علم است نه اين كه علم تازه باشد».
سپس درباره فعاليت هاى غربيان درباره علوم انسانى چنين مى نويسند:
«در 300 سال اخير در غرب علوم اقتصاد و تاريخ و حقوق و جامعه شناسى و مردم شناسى و… به وجود آمده و تحقيقات عظيمى در مسائل آن علوم صورت گرفته است كه بى اطلاع وسيع و دقيق از آنها و بدون نقد و تحقيق نمى توان درباره آنها حكم كرد و مثلاً تصميم گرفت كه علم ديگرى جانشين آنها شود».
در آخر نامه ايشان توصيه مى نمايند كه:
«علم يك طرح مهندسى ساختنى نيست بلكه يافتنى است. من حرف ديگرى ندارم و چيزى ديگر نمى توانم بگويم جز اين كه خوب است كه اگر مى توانيم به جاى بحث در علوم اجتماعى اسلامى در باب شرايط امكان تجديد عهد دينى و بناى يك جامعه اسلامى بينديشيم و در اين راه به لطف پروردگار عليم اميدوار باشيم».
اين عصاره نامه اى است كه استاد محترم جناب آقاى دكتر داورى اردكانى كه در روزنامه اطلاعات، مورخ چهارشنبه 2 اسفند1396، ص 3 مرقوم فرموده اند و چاپ شده است.
ديدگاه هاى آيت الله سبحانى دامت برکاته
استاد محترم حضرت آيت الله سبحانى با تكريم و احترام خاصى كه نسبت به جناب آقاى دكتر رضا داورى اردكانى اظهار داشتند، نقطه نظرات خود را چنين اعلام نمودند:
مسلماً از تقابل دو انديشه بسان تقابل سيم مثبت و منفى، روشنايى حاصل مى شود.
در ابتدا به صورت روشن پاسخ هاى كوتاهى به سخنان ايشان ارائه نمودند:
1. اين كه مى فرمايند: سى سال است كه به نتيجه نرسيده است و به نظر نمى رسد كه در آينده نيز به نتيجه برسد.
در اين جا مى توان چنين سؤال كرد:
چرا در اين سى سال به نتيجه نرسيده است، آيا نارسايى در قابل يعنى علوم انسانى در قالب اسلامى شدن است؟ يا ايراد در متوليان امور است كه به دلايلى علاقه به اين موضوع ندارند و مى خواهند همان روش سابق ادامه يابد.
طبعاً دومى است، چون در اين مدت كار اساسى صورت نگرفته است تا بگوييم اشكال در ماده بحث است. امّا اين كه اگر به صورت جدّى به موضوع اسلامى شدن علوم انسانى پرداخته شود، نيز به نتيجه نمى رسد اين نوعى غيب گويى است كه از شأن ما نيست، مگر رنگ حدس به خود بگيرد.
2. اين كه مى فرمايند: «وقتى مسأله سياسى با علمى خلط شود هر چه بكوشند به نتيجه نمى رسد»، در اين مورد مى توان چنين گفت:
اين داورى نيز از نظر موضوع، منتفى است، مطلب سياسى نيست بلكه مكتبى و علمى است، مدافعان اسلامى شدن علوم انسانى مى خواهند به اين آيه شريفه: (وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالإِيمَانَ)تجسم بخشند. و اين ايده سياسى نبوده بلكه نوعى عمل به وظيفه است.
3. اين كه مى فرمايند:«علم ماهيتى متفاوت با دين دارد و به اين جهت نمى توان آن را به صفت دينى توصيف كرد».
در اين باره بايد گفت: اين گزااره كلى نيست زيرا علوم بر دو قسم است:
الف. علوم تكوينى و بيرون از انديشه انسانى كه قوانين آن به دست آفريدگار تنظيم شده است و تابع انديشه و نظر كسى نيست. مسلماً اين نوع علوم به دينى توصيف نمى شوند البته به الحاد نيز توصيف نمى شود، از هر دو قيد آزاد است. فيزيك، اسلامى و غير اسلامى ندارد. كيهان شناسى بايد از طريق خاص شناخته شود. در اين مورد شناخت مسلمان و غير مسلمان يكسان است. اين قانون كه سه زاويه مثلث، مساوى با دو قائمه است تبعيض پذير نيست. قانون جاذبه نيوتن (كه مى گويد: نيروى جاذبه بين دو جسم ارتباط مستقيم با جرم آن دو دارد، يعنى هر چه جرم آنها بيشتر باشد نيروى جاذبه بين آن دو بيشتر است اين قانون هم چنين مى گويد كه نيروى جاذبه ميان دو جسم ارتباط وارون با فاصله دو جسم به توان دو دارد)، قانون عمومى است و همه بايد به نحوى كه علم گفته بپذيرند مگر آن كه خلاف آن ظاهر شود.
بنابراين درباره اين علوم بحث اسلامى و غير اسلامى خارج از موضوع بحث است.
ضمناً توجه شود اين كه مى گوييم رنگ و بوى دينى ندارد مقصود شناخت قوانين حاكم بر درون طبيعت است نه وابستگى طبيعت به مقام ديگر كه خارج از بحث است. مسلماً در اين جا طرز تفكر الهى با مادى متفاوت است.
ب. علوم اعتبارى كه مى توان آن را از دو منظر مطالعه كرد. گاهى از نظر الهى و گاهى از منظر مادى گرايى. اين بخش از دانش ها مى تواند رنگ دينى داشته باشد زيرا موضوع اين علوم انسان است و ديدگاه الهى و مادى درباره آن كاملاً متفاوت است.
توضيح اين كه موضوع علوم انسانى خود انسان است. و انسان از دو منظر محكوم به يك رشته قوانين و احكام است. از آنجا كه توصيف انسان از دو منظر كاملاً متفاوت است، طبعاً انديشه هاى الهى درباره او با دگرانديشان نيز متفاوت خواهد بود، انسان از نظر الهى وابسته به عالم بالا است. و موجود گسسته از عالم ديگر نيست و از نظر غايت و غرض نيز براى هدفى آفريده شده است.
ولى موضوع در تفكر مادى به گونه اى ديگر است. او انسان را بريده از عالم بالا مى داند و عملاً او را مخلوق قوانين طبيعى لحاظ مى كند(هر چند ممكن است برخى اعتقاداً به گونه اى ديگر باشند)و هيچ نوع غرضى و غايتى براى آفرينش قائل نيستند.
ما فعلاً كار با صحت وسقم يكى از دو منظر نداريم ولى مسلماً علوم انسانى كه بر پايه نظر اول تنظيم مى گردد قطعاً بايد با آن انديشه هايى كه طبق منظر دوم تأليف مى شود، تفاوت پيداكند.
به عبارتى ديگر ما نمى خواهيم علمى را دينى كنيم، علم، علم است، ولى اگر موضوع از منظر الهى مورد بررسى قرار گرفت، طبعاً آثار و عوارض آن رنگ دينى به خود مى گيرد و لذا مديريت، اقتصاد و علوم اجتماعى كه مبنى بر اين چنين انسانى است بالطبع دينى خواهد شد. در حالى كه در مكتب ديگر همين موضوعات حالتى ديگر پيدا مى كند.
براى روشن شدن موضوع يادآور مى شويم پايه گذاران علوم انسانى در غرب غالباً انسان هاى مادى گرا بودند و بر همين اساس، علوم را پايه گذارى كرده اند و اينك چند گواه روشن:
اگوست كنت(1798ـ1857) فيلسوف و جامعه شناسى فرانسوى كه معمولاً او را بنيان گذار جامعه شناسى مى دانند تحت تأثير يك بعدى ابزار شناخت قرار گرفته و جز به تجربه به ابزار ديگرى معتقد نيست و لذا مى گويد: شناخت جهان تنها به روش علمى (البته از نظر او مشاهده و آزمايش) امكان پذير است و از اين جهت هر نوع موجودى كه دور از اين روش باشد شناخت آن امكان پذير نيست.
در واقع او مى خواهد بگويد اديان الهى و آنچه در اين اديان است جنبه علمى ندارند و قابل شناخت نيستند. در نتيجه از دايره شناخت بشر خارج هستند. در حالى كه اگوست كنت از يك اصل فلسفى غفلت كرده كه تجربه حق اثبات دارد و حق نفى ندارد، نديدن روح زير چاقوى جراح دليل بر نبودن آن نيست. هر نوع علوم انسانى كه از اين منظر تدوين شود مسلماً آثار خاصى دارد كه در جامعه دينى قابل پذيرش نخواهد بود.
او كسى است كه دوران تفكر انسان را به سه دوره تقسيم مى كنند:1. ربانى، 2. فلسفى، 3. تجربى.
او همچنين يادآور مى شود كه زمان دو دوران اوّلى (ربانى و فلسفى) سپرى شده و فقط بايد به تجربه تأكيد نمود. مسلماً با اين طرز تفكر مديريت و اقتصاد و علوم اجتماعى و حتى اخلاق با آنچه جامعه دينى اعتقاد دارد مختلف است.
بنابراين عزيزانى كه همّ دينى دارند و خود را در مقابل، خداى متعال مسئول مى دانند علاقمندند كه اين علوم را با ملاك هاى خود آن علم نه از منظر تنگ تجربه، بازسازى كنند تا در دانشگاه ها ملاك عمل قرار گيرد.
امّا همه ما مى دانيم كه هيچ جامعه اى از اقتصاد و يا علم اقتصاد بى نياز نيست. امّا ديدگاه اسلام در مورد اقتصاد با ديدگاه غربيان تفاوت فاحشى دارد. در آيين اسلام اقتصاد وسيله است نه هدف و به اصطلاح «ما ينظر به» است و نه «ما ينظر فيه». لذا گردآورى ثروت در اقتصاد اسلامى بايد از طريق مشروع باشد. درآمدهايى كه از طريق ربا، احتكار، و خداى ناكرده از طريق اعمال نامشروع به دست مى آيند فاقد ارزش هستند. در حالى كه در اقتصاد غربى محدوديت بسيار كم و فقط اموال مسروقه و حداكثر درآمد از طريق مواد مخدر ممنوع است.
اكنون سؤال مى شود كه در دانشگاه هاى ما كدام اقتصاد بايد تدريس شود؟ پاسخ روشن است كه روش دوم با اصول ما سازگار نيست. مقصود مدافعان علوم انسانى اسلامى چنين پالايشى است نه ايجاد علم جديد. علم عوض نمى شود امّا دگرگونى در آن امكان پذير است. امروز رباخوارى در غرب يك درآمد رسمى است و بانك هاى بزرگ از اين راه درآمدهاى هنگفتى به جيب مى زنند و عملاً منطق جاهليت را زمزمه مى كنند: (إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا)، در حالى كه در اقتصاد اسلامى (وَأَحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا)است.
مسلماً علم اقتصاد در كشورهاى سوسياليستى با آنچه در كشورهاى سرمايه دارى است تفاوت روشن دارد. هر كشورى طبق اصول خود اين علم را تعديل مى كند. اگر كشور اسلامى دست به اين كار زد نبايد گفت اين علم غربى است و بايد به همان متد تدريس شود.
از اين بيان همچنين روشن مى شود كه مديريت ها در هر كشورى تابع قانون و اصول اساسى خودش مى باشد. اسلام كه در مسائل مديريت بهترين اصول را داراست نمى توان آنها را ناديده گرفت و مديريت غربى را بدون پالايش در محافل دانشگاهى عيناً تدريس نمود.
همچنين هيچ ملتى نمى تواند بدون اصول اخلاقى زندگى كند. و همه ما نيك مى دانيم كه بين اخلاق در حوزه اسلام با اخلاق در برخى از مكاتب غربى تفاوت آشكار است.
به طور قطع در اخلاق اسلامى قيود و حدودى هست كه عقل عملى آن را ايجاب مى كند. امّا در غرب، برخى از متفكران معاشرت هاى دو جنس مخالف را كاملاً مشروع لحاظ مى كنند به شرطى كه به تجاوز جنسى نرسد و فرزند نامشروع به بار نياورند، حال اين مرزبندى، امكان پذير است يا نه فعلاً در اين باره سخن نمى گوييم در حالى كه در اسلام مسأله به گونه اى ديگر است، آيات سوره مباركه نور، حدود معاشرت را روشن كرده است. و آيا دانشمندان اسلامى نبايد بر اساس معيارهاى اخلاقى اسلامى نظريه پردازى كنند.
بالأخره بايد يكى از اين سه ضلع را انتخاب كرد: 1. دانشگاه هاى ما قيد تدريس اين علوم انسانى با مبانى مادى گرى را بزنند و اصولاً از چرخه تدريس حذف شوند. 2. دانشگاه هاى ما اين علوم را به نحو غربى بدون نظريه پردازى اسلامى و نقد و انتقادى بر آن تدريس كنند. 3. دانشگاه هاى ما اين علوم را همراه با نظريه پردازى هاى اسلامى تدريس كنند و به اصطلاح به تحرير اين علوم بپردازند و در حقيقت كارى كنند كه خواجه كه به نام تحرير اقليدس انجام داد، (البته نام واقعى كتاب «تحرير اصول المهندسة والحساب» است هر چند به نام تحرير اقليدس بوده است).
جان كلام آن كه معناى علوم انسانى اسلامى آن است كه 1. موضوع اين علوم انسانى كه انسان است، بر خلاف نظريات دانشمندان غربى بريده از مبدأ و غايت الهى نباشد. 2. با روش صرفاً تجربى، به انكار و بحث و بررسى در حوزه الهيات و مابعدالطبيعه نپردازيم كه از توان روش تجربى خارج است، 3. اهداف و غايت انسان را كمال و فضايل الهى و اخلاقى و حيات جاودانه بدانيم نه صرفاً لذت طلبى و سودطلبى در اين دنياى مادى.
طبعاً وقتى ديدگاه ما نسبت به آفرينش انسان و غايت و هدف از خلقت او عوض شود، نظريات اين حوزه نيز دگرگون خواهد شد. واين است معناى علوم انسانى اسلامى.
4. كلمه زيبايى كه آقاى دكتر داورى فرمودند بسيار ارزشمند است (هيچ علمى را با ملاك بيرون از آن نمى توان سنجيد) اين يك مسأله اى است كه در حوزه علميه هم مطرح است.
مرحوم آيت الله بروجردى(رحمه الله)(1292ـ 1380هـ.ق) در درس اصول مى فرمودند: اصول ما تكامل پيدا نكرده بلكه تورم به آن راه يافته است. مرحوم طباطبايى(1321ـ 1402هـ.ق) كه قهرمان تفكيك علوم تكوينى از اعتبارى بود مى فرمود از زمانى كه قوانين فلسفى كه بر تكوين تكيه مى كند به علوم اعتبارى مانند اصول راه يافت علم را از مجراى خود بيرون برد.
بنابراين جمعى از اساتيد دانشگاه كه به نام شوراى تحول علوم انسانى دور هم گرد آمده اند، نمى خواهند علوم انسانى را با ملاك بيرون از آن بسنجند بلكه با ملاك هاى خود آن علم اما در يك چارچوب معين و آن اين كه انسان مخلوق خداست و حيات جاودانه دارد و اعمالش تحت حساب و كتاب است و زندگى او در روز رستاخيز مورد بازخواست مى شود. علوم انسانى را مورد تدوين قرار دهند.
5. اين كه در پايان مى فرمايند:«خوب است كه اگر مى توانيم به جاى بحث در علوم اجتماعى و انسانى درباره شرايط امكان تجربه عهد دينى و بناى يك جامعه اسلامى بينديشيم» كلام ارزشمند است ولى مانع نيست كه انديشمندان به صورت تقسيم كار درباره هر دو موضوع تلاش كنند و كشورهاى اسلامى را از وابستگى به افكار غربيان رهايى بخشند.
در اينجا بايد رفع توهم شود، هدف علوم انسانى اسلامى اين نيست كه فرآوردهاى علمى غربيان را ناديده بگيريم يا به دور كشور ديوارى بكشيم و از ورود اين افكار جلوگيرى كنيم، اين يك توهمى است كه برخى دارند كه بر خلاف گفتار پيامبر گرامى اسلامى(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه مى فرمايند:«اطْلُبُوا العِلْمَ وَلَو بِالصِّينِ»، بلكه مقصود آن است كه با همان مبانى خاص آن علم و با توجه به اصول مسلم و صحيح در علم مديريت و اقتصاد و علوم اجتماعى نظريه پردازى كنيم. چه بسا ممكن است در پاره اى از مسائل وحدت نظر داشته باشيم در برخى ديگر از هم جدا باشيم.
اينجانب در پايان از هر دو استاد گرامى تقدير و تشكر مى نمايم.
با احترام
محمد محمدرضايى
استاد فلسفه دين دانشگاه تهران و رئيس كارگروه
تخصصى فلسفه دين و كلام جديد شوراى تحول علوم انسانى
5 اسفند 1396