توصیف پیامبر (صلی الله علیه وآله) از شاعران
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روایتی به بیان توصیفی از شاعران پرداختند.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
إنّ المُؤمِنَ مُجاهِدٌ بِسَیفِهِ و لِسانِهِ والذی نَفسی بیدِهِ لَکأنّما یَنضِحُونَهم بِالنَّبلِ
همانا مؤمن با شمشیر و زبان خود جهاد می کند؛ سوگند به آن که جانم در دست اوست، شاعران [مؤمن] با شعر خود گویی به دشمن تیر می اندازند.
مجمع البیان : ۷/۳۲۶
داستان زیبا: عمامه عاریتی!!
شیخ عبدالکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته میخواهی به عنوان الگو؟” میگوید: بله آقا. میفرمایند: فردا صبح وارد حرمِ ما که میخواهی بشوی طلوع فجر، کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان ۱۸ سالهای …
حکایتی شیرین و عبرتآموز از حاج شیخ عبدالکریم حائری بر فراز کرسی درس خارج در قم که این خاطره را از دوران جوانی خویش نقل کرده اند:
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از شاگردان مرحوم میرزای بزرگ شیرازی در سامرا بود. در محضر امیرالمومنین (ع) در حرم به آقا امیر المؤمنین میگوید:
آقا ما داریم بر میگردیم به ایران و میدانم برگردم، سیل مقلّدین و مراجعین در مسائل شرعیه به سمت ما میآید. آقا، یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آیندهی زندگیام این الگو بشود برای ما شاخص، این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند.
حاج شیخ عبدالکریم حائری سه ماه نجف می ماند و صبح و شام وقتی حرم مشرّف میشد از امیر المؤمنین (ع) همین خواسته را تقاضا میکرد. سه ماه هم ایشان کربلا میماند. جمعاً میشود شش ماه. دیگر ایشان داشته باز ناامید میشد که شاید آقا امام حسین (ع) هم مصلحت نمیدانند که معرفی کنند، آن شب با دل شکسته از حرم میرود در همان منزلی که در کربلا اسکان داشتند. شب خواب سید الشهداء (ع) را میبیند که میفرمایند:
شیخ عبدالکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته میخواهی به عنوان الگو؟” میگوید: بله آقا. میفرمایند: فردا صبح وارد حرمِ ما که میخواهی بشوی طلوع فجر، کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان ۱۸ سالهای نشسته، عمامهای کرباسی به سر دارد و یک عبای کرباسی و لباس کرباسی هم پوشیده. شما که وارد میشوی، این جوان بلند میشود وارد حرم میشود یک سلامی پایین پا به من میکند، یک سلام به علی اکبر، یک سلام به جمیع شهداء، از حرم خارج میشود. بعد از طلوع فجر این جوان را دریاب که یکی از انسانهای بزرگ است.
حاج شیخ میفرماید: بیدار شدم. طلوع فجر، وقتی وارد حرم شدم، دیدم کنار قبر حبیب بن مظاهر، همان گوهری که امام حسین (ع) حواله کرده بود، نشسته بود. وارد شدم، این قیام کرد و آمد در حرم و یک سلام به حضرت سید الشهداء(ع)، یک سلام به علی اکبر و یک سلام به جمیع شهداء، از حرم خارج شد آمد به ایوان و از آنجا به صحن رفت. دنبالش دویدم. در صحن، صدایش زدم و گفتم: آقا بایست من با تو کار دارم. برگشت یک نگاهی به من کرد و گفت: آقا! عمامه من عاریتی است و رفت
از صحن رفت بیرون، رفت در کوچه پسکوچههای کربلا، دنبالش دویدم: آقا! عرضی دارم، مطلبی دارم، بایست. دوباره درحال حرکت برگشت و گفت: آقا! عبای من هم عاریتی است و رفت. آقای حاج شیخ عبدالکریم میگوید: دیدم دارد از دستم میرود؛ محصول شش ماه زحمت درِ خانه دو امام، با این دو کلمه دارد میگذارد و میرود.
دویدم و خودم را به او رساندم و دستش را گرفتم و گفتم: بایست. عبای من عاریتی است؛ عمامه من عاریتی است یعنی چه؟ شش ماه التماس کردهام تا شما را معرفی کردهاند، کار داریم با شما.
یک نگاهی به حاج شیخ میکند و میگوید: چه کسی من را به شما معرفی کرد؟ آقا شیخ عبدالکریم میگوید: صاحب این بقعه و بارگاه، سیدالشهداء(ع). میگوید: دنبال من بیا. در کوچه پسکوچههای کربلا میروند تا به خارج از کربلا میرسند. یک تلّی بود که روی آن تل، یک اتاقکی بود. میرسد به درِ آن اتاق و میگوید:
اینجا خانه من است، فردا طلوع فجر وعده دیدار من و شما همین جا. میرود داخل و در را میبندد. مرحوم حاج شیخ فرموده بود: من در عجب بودم؛ خدایا، این چه مطلبی میخواهد به من بگوید که موکول کرد به فردا. چرا امروز نگفت؟! آن درسی که بناست به من بدهد و زندگی آینده من را تضمین کند در معنویت؛ بشود درس؛ بشود پیام.
ایشان میفرماید: لحظهشماری میکردم. آن روز گذشت تا فردا و طلوع فجر، رفتم بیرونِ کربلا روی همان تل. پشتِ همان اتاقک. آمدم در بزنم، صدای ناله پیرزنی از درون آن اتاق بلند بود و صدا میزد: وَلَدی! وَلَدی. پسرم، پسرم. در زدم دیدم پیرزنی با چشمان اشک آلود در را گشود. گفتم: خانم دیروز یک جوانی زمان طلوع فجر وارد این خانه شد و گفت اینجا خانه من است و با من وقت ملاقات گذاشته. این آقا کجاست؟
گفت: این پسرِ من بود، الآن پیشِ پای شما از دنیا رفت. وارد شدم. دیدم پاهای این جوان به قبله دراز، هنوز بدن گرم. گفتم: وا أسفا! دیر رسیدم. حاج شیخ در درس خارج فرموده بود: آن درسی که آن جوانِ بزرگ و کامل از طرف امام حسین (ع) به من آموخت، درسِ عملی بود. روز قبل به من گفت: آقا عمامه من عاریتی است! عبای من عاریتی است! فردا جلوی چشمانِ من، عبا و عمامه را گذاشت و رفت. میخواست به من بگوید:
شیخ عبدالکریم حائری!
مرجعیت، عاریتی است
ریاست، عاریتی است
خانههایتان، عاریتی است
پولهایتان، عاریتی است
وجودتان، عاریتی است
سلامتیتان، عاریتی است.
هر چه میبینید، عاریه است و امانت است.
دل به این عاریهها نبندید.
چگونگی رسیدن به مقامات معنوی
کسب معنویت در مسیر معنوی در حد لیاقت و ظرفیت
سخنران حرم مطهر بانوی کرامت در ادامه به تجربیات نورانی و معنوی آیتالله بهاءالدینی اشاره و با بیان این که اگر ما در این مسیر قدم برداریم به حد لیاقت و ظرفیتمان دست خواهیم یافت، اظهار داشت: سلمان فارسی، ابوذر، مقداد، عمار یاسر و میثم تمار که نامشان در تاریخ ماند، در سایهسار همنشینی و اخوت با امیرالمومنین علی علیه اللسلام بود؛ سلمان فارسی به مقامات بلند معنوی از جمله اسم اعظم الهی که مخفی است، دست یافته بود.
وی با بیان این که انسان ممکنالوجود تاب تحمل عظمت اسم اعظم را ندارد و انبیا با تمسک بدان بیماران را شفا و مردگان را زنده میکردند، اظهار داشت: حضرت عیسی (ع) با آن مقام بلندشان دو اسم الهی از ۷۳ اسم را درک کرده بودند؛ حال آن که امیرالمومنین علی علیه السلام تمام اسماء الهی را درک کرده بودند؛ کسی که به اسم اعظم دست یابد، میتواند در سنتهای الهی دنیا مداخله نماید.
آیتالله توکل با اشاره به این که تمام ایمان ۱۰ درجه است، که مقداد به ۸ درجه، ابوذر به ۹ درجه و سلمان فارسی به همه ۱۰ درجه ایمان دست یافته در قله ایمان به همه چیز اشراف داشت، خاطرنشان کرد: میثم تمار که از نظر ایمانی پائینتر از مقداد قرار میگیرد، آینده رویدادها را به وضوح میدید.
چگونگی رسیدن به مقامات معنوی
سخنران محفل معارفی حرم مطهر ضمن تأکید بر این نکته که مقامات معنوی آسان به دست نیامده، نیازمند شب زنده داری است، اظهار داشت: کسی که همت و تلاش و سختی بکشد دربهای نورانیت الهی پیش رویش باز خواهد شد، انسان فقط با در محضر خدا بودن و عشق به اهل بیت علیهم السلام به این مقامات دست پیدا میکند.
وی در ادامه ضمن اشاره به روایتی با این مضمون که جناب سلمان که این همه مقامات دارد، چه کار کرد که خدا این همه دربها را پیش رویش باز نمود و به این همه مقامات دست یافت، اظهار داشت: جناب سلمان در بیان نخستین مولفه موثر میفرمایند، دنبال علم و عالم بودم تا بصیرتم ارتقا یابد؛ هر جا سفره علمی پهن بود، در آنجا حاضر شدم تا در اقدام به کارها با بصیرتتر عمل کنم.
این استاد اخلاق افزود: برای قدم نهادن در مسیر معرفت الله باید به خود مراجعه کنیم که آیا به این کارها آراسته شدهایم یا نه؛ باید این داشتهها را ایجاد و در خود تقویت کنیم و بدانیم همه آنچه را که خدا به ما داده، مبتنی بر ملاکهایی اعطا نموده است و اگر ملاکها در ما از بین برود، هر آنچه اعطا نموده را از ما پس خواهد گرفت. خیال نکنیم اگر مقاماتی داریم از ما نمیگیرند؛ این مقامات به ملاک تقواست و اگر تقوا برود همه را از ما میگیرند.
اهمیت داشتن بصیرت
آیتالله توکل به روایت «فَقْدُ الْبَصَرِ أَهْوَنُ مِنْ فِقْدانِ الْبَصیرَهِ» اشاره و با بیان این که نابینایی، آسانتر و قابل تحملتر از نداشتن بینش و بصیرت است، خاطرنشان کرد: اگر بصیرت نباشد، فرد همچون ابن ملجم لعنت الله که نجات قرآن را در شهادت علی علیه السلام میدید، نور را ظلمت و ظلمت را نور میپندارد. ؛ کور به کسی نمیگویند که چشم نداشته باشد، بلکه کور کسی است که بصیرت نداشه باشد.
سخنران حرم مطهر بانوی کرامت در بخش پایانی سخنان خود به موضوع انتخابات اشاره و در تبیین ویژگی نامزد اصلح اظهار داشت: باید دنبال افرادی برویم که در مسیر شهید رئیسی و همچون ایشان خستگی ناپذیر باشند و درد دین، داعیه پاسداری از خون شهدا و صیانت از بیت المال داشته باشند.
حجت الاسلام والمسلمین توکل افزود: همانطور که رهبر معظم انقلاب فرمودند به کسی رای بدهیم که دشمن از او در هراس باشد و راهکار حل مشکلات را در گفتگوی با دشمن نبیند؛ این رای دادن روز جمعه دومی ندارد و سرنوشت سازترین انتخابات کشور است.
منبع:عترتنا
حکمت های حسینی - تو همان روزهایی هستی که سپری می کنی
امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
یَا ابنَ آدَمَ! اِنَّما اَنتَ اَیّامٌ، کُلَّما مَضی یَومٌ ذَهَبَ بَعضُک؛
ای فرزند آدم! تو همان روزهایی هستی که سپری می کنی. هر روزی که می گذرد، بخشی از وجود تو از دست می رود.
ارشادالقلوب، ج ۱، ص ۴۰
شرح حدیث:
از سفارشهای مهم فرزانگان و حکیمان، استفاده از فرصت و غنیمت شمردن عمر و توجه دادن به گذشت سریع زمان است.
«سرمایه عمر» بسیار ارزشمند است.
برخی این درّ گرانمایه و گوهر کمیاب را به راحتی از دست می دهند و در آینده، حسرت می خورند و احساس ندامت می کنند که چرا قدر عمر را ندانستند و آن را بیهوده تلف کردند.
امام حسین(علیه السلام) در این حدیث، حقیقت آدمی را همان روزها و فرصتهایی می شمارد که به نام «عُمر» در اختیار دارد و هر روز که می گذرد، بخشی از وجود انسان از دست می رود و همچون شمعی است که به تدریج می سوزد و آب می شود، تا به آخرین شعله برسد و خاموش گردد.
بسیارند کسانی که در آخر عمر، با حسرت و پشیمانی می گویند:
«عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی
چه توانی که ز کف دادم مفت؟!
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت
قدرت عهد شباب،
می توانست مرا تا به خدا پیش برد
لیک، بیهوده تلف گشت جوانی، هیهات…».(اسلام و آبی تازه اش باید، نسرین صاحب.)
پند آن حضرت این است که عمر را یک سرمایه بدانیم و گذشت آن را جدی بگیریم و بکوشیم از لحظه لحظه ی آن بهره ببریم.
سعادت اخروی ما، در گرو استفاده درست از عمر دنیوی ماست.
وقتی فرصت از دست رفت، به هیچ قیمتی این آب رفته، به جوی برنمی گردد.
از گنج و گهر عمر، بیشتر مراقبت کنیم.
منبع: حکمت های حسینی (ترجمه و توضیح چهل حدیث از امام حسین علیه السلام)، جواد محدثی
برای مردم، خوب بخواهید
آیت الله فاطمی نیا:
نقل شده است روزی “معروف کرخی” نشسته بود .
عدّهای از جوانان در دجله سوار بر قایق بودند و ساز و آواز سر میدادند.
چند نفر از مقدّسین آمدند به معروف کرخی گفتند: آقا آنها را نفرین کن، چه جوانهای بدی هستند!
معروف دستهای خود را بلند کرد و فرمود: خدایا به عزّت خودت قسم میدهم کسانی را که در این دنیا اینقدر خوشحال کردی، در آخرت هم همینطور آنها را خوشحال کن!
آنها به معروف اعتراض کردند : ای معروف! تو یک عارف هستی! چرا چنین میگویی؟ چرا یک عدّه که مشغول گناه هستند را نفرین نکردی و برای آنها دعا کردی؟
معروف کرخی پاسخ داد: وای بر شما که نادان هستید ، من آنها را دعا کردم، اگر قرار شود در آخرت خوشحال باشند ، باید در این دنیا توبه کنند . این دعا یعنی خدا به آنها توبه عنایت کند.
آبروی مردم را نبرید!
آیت الله فاطمی نیا:
در زمان ما هیاتیها، مسجدیها و مقدسها آبرو میبرند
خدمت آیتالله بهاءالدینی رسیدم. گفتم: آقا! راز مقام و رتبه سیدالسکوت (که بزرگان پیش ایشان میرفتند) چه بود؟ آقا دست بالا آورد و اشاره به دهان کرد. خدا شاهدست الان مردم خیلی دست کم گرفتهاند آبروبردن را.
ببینید خدا چند گناه را نمیبخشد:
۱- عمدا نمازنخواندن
۲- به ناحق آدمکشتن
۳- عقوق والدین
۴- آبروبردن
این گناهان این قدر نحس هستند که صاحبانشان گاهی موفق به توبه نمیشوند. پسر یکی از بزرگان علما که در زمان خودش استادالعلما بود، برای من تعریف میکرد: «به پدرم گفتم پدر تو دریای علم هستی. اگر بنا باشد یک نصیحت به من بکنی چه میگویی؟» میگفت: پدرم سرش را انداخت پایین. بعد سرش را بالا آورد و گفت: «آبروی کسی را نبر!»
الان در زمان ما هیاتیها، مسجدیها و مقدسها آبرو میبرند. عزیز من! اسلام میخواهد آبروی فرد حفظ شود. شما با این مشکل داری؟ دقت کنید که بعضیها با زبانشان میروند جهنم. روایت داریم که میفرماید اغلب جهنمیها، جهنمیزبان هستند. فکر نکنید همه شراب میخورند و از دیوار مردم بالا میروند. یک مشت مومن مقدس را میآورند جهنم. ای آقا تو که همیشه هیات بودی! مسجد بودی! بله. توی صفوف جماعت مینشینند آبرو میبرند.
امیرالمومنین به حارث همدانی میفرماید: اگر هر چه را میشنوی، بگویی، دروغگو هستی.
مستحب با جایز فرق دارد. مستحب یعنی وقتی انجامش دادی یک چیزی هم گیرت میآید. حالا یکی از مستحبات قاضی که در مسند قضا نشسته این است که اگر متهمی را پیش او آوردند، دید موضوع اتهام از حقوق مردم است، باید ساکت شود شواهد را جمع و حکم کند. اما اگر قضیه از حقوق خدا بود، مستحب است. یعنی مثل نماز نافله میماند که قاضی حرف در دهان متهم بگذارد. مثلا متهمی را بیاورند که این شراب خورده است. قاضی بگوید: کی؟ نه! یک داروهایی هست برای درد دندان که بوی بدی میدهند. این بنده خدا از آنها استفاده کرده است. قاضی باید اینها را بگوید. اگر دین این چیزی بود که در کوچه خیابان میدیدیم، صرف نمیکرد امام حسین در راهش شهید بشود.