فراخوان متفاوت مداح مشهور برای شرکت در انتخابات
متن کامل نوشته سلحشور که در ویراستی و توئیتر منتشر شد، به شرح زیر است:
«پسرم که روی مبل دراز کشیده بود تا فهمید دارم میرم بیرون گفت: فردا ورزش دارم آقامون گفته حتماً با کفش مناسب برم. یه جفت کفش ورزشی هم برای من بخر. گفتم پس پاشو حاضر شو خودتم بیا. گفت: حال ندارم خودت بگیر دیگه. خریدهامو انجام دادم. یه کفش هم برای پسرم خریدم. وقتی از توی کارتن درش آورد بیاختیار پرتش کرد یه طرف و گفت: این چیه آخه؟ صد رحمت به کفشهای میرزا نوروز. بعدش هم رفت توی اتاقش. منم کفش رو از کارتن درآوردم، جفت کردم گذاشتم جلوی در که صبح بپوشه. فقط یه یادداشت نوشتم گذاشتم داخل کفشش."کسی که زحمت انتخاب را نمیکشد، باید تسلیم انتخاب دیگران باشد".»
دوربردترین عملیات موشکی ایران؛
پیام روشن و صریح ایران به اسرائیل| هدف قرار دادن مراکز تروریستها از فاصله بیش از ۱۲۰۰ کیلومتری +عکس
نکته قابل توجه اینکه فاصله این منطقه از نقطه شلیک موشکهای سپاه در ایران، بیش از ۱۲۰۰ کیلومتر است که به نوعی دوربردترین عملیات موشکی ایران تاکنون محسوب میشود.
بنابر اعلام منابع محلی در ادلب سوریه موشکهای بالستیک سپاه به مواضع گروهکهای تروریستی تحریرالشام و حزب الترکستانی در منطقه جبل السماق ادلب اصابت کردهاند.
گفتنی است که آموزش تروریستهای موسوم به داعش خراسان در این منطقه انجام میشود و پس از آن توسط آمریکا به افغانستان منتقل میشوند تا برای اقدامات تروریستی وارد ایران شوند.
نکته قابل توجه اینکه فاصله این منطقه از نقطه شلیک موشکهای سپاه در ایران، بیش از ۱۲۰۰ کیلومتر است که به نوعی دوربردترین عملیات موشکی ایران تاکنون محسوب میشود.
ناظران این اقدام را پیامی صریح و واضح از سوی ایران به رژیم صهیونیستی قلمداد کردهاند.
منبع:598
راههای افزایش مشارکت مردم در انتخابات
آیتالله میرباقری: باید تلاش کنیم که مشارکت مردم افزایش پیدا کند.
محور تبلیغات ما در انتخابات باید امیدآفرینی برای افزایش مشارکت باشد.
1- باید تصویری مطلوب، جذاب و شورانگیز از آیندهای که جامعه بهسوی آن حرکت میکند، ارائه دهیم.
2- باید کلانروایتی مبتنی بر نظریه پیشرفت تبیین کنیم و در آن نشان دهیم که انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی در زمینههای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، نظامی، دیپلماتیک و… گامهای بلند و موفق و گاهی شگفتانگیز، بهسمت آن تصویر مطلوب برداشته و موازنهها را تغییر داده است.
3- در جهاد تبیین باید بین گفتمان «مقاومت و پیشرفت» و «انفعال و توسعه» مقایسه کنیم و توضیح دهیم که مقاومت موفق بوده است مسیر دیگری را برای پیشرفت پایدار کشور باز کند که آثار خسارتبار گفتمان سازش و توسعه را در پی ندارد.
4- باید آسیبشناسی از معضلات و مشکلات کشور را همدلانه با جامعه و مردم ارائه دهیم؛ نباید نقدها و اشکالات موجود را رد کنیم، منتها در تحلیل علل و عوامل این آسیبها باید نشان دهیم که آسیبها بهخاطر مقاومت نبوده، بلکه عمدتاً بهخاطر انفعال و توسعه و کپیبرداری از الگوهای غربی بوده است؛ هرچند بخشی هم بهخاطر کوتاهیهاست. (دیماه ۱۴۰۲)
منبع:598
نثار آبرو
🔹 گاهی انسان #آبرو می دهد گاهی انسان وقت صرف می كند، خب آبرو كه مهم تر از خون است! كسی كه خون داد عزیزانه زندگی می كند؛ اما كسی كه مسلوب الحیثیه شد و در این راه آبرو داد، زندگی او با سلب حیثیت همراه است.
🔹 كم نبودند كسانی كه برای #انقلاب آبرو دادند! در همان جریان هفده دی كه به #نوزده_دی منتهی شد، بالأخره امام آبرو داد و آن طور هتك حیثیت شد! مرجعی را رهبری را عارفی را حكیمی را این طور مسلوب الحیثیه كردند!
#دادن_آبرو كار كمی نیست؛ بسیاری از افراد بودند كه می گفتند خب ما آبرویمان را باید حفظ بكنیم!
🔹 وقتی دین در خطر است #تقیه_حرام_است، بلغ ما بلغ! دادن آبرو كار آسانی نیست؛ انسان وقتی ببیند در منطقه وسیعی با حیثیت خوبی دارد زندگی می كند، همه اینها را نثار بكند، این از دادن خون دشوارتر است.
اگر ذات اقدس الهی فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾، اگر امام (رضوان الله علیه) آن طور برای #حفظ_دین، آبرو داد، خداوند، او را چندین برابر آبرومند كرده است.
رهبر انقلاب: باید توانبخشی معرفتی کنید!
رهبرانقلاب: توانبخشی معرفتی خیلی مهم است؛ این کار اصلی است. طلبهی ما، فاضل ما، روشنفکر ما، دانشگاهی ما، استاد ما باید در این زمینه حرکت بکنند؛ معرفتبخشی کنند، توانبخشیِ معرفتی کنند.
رهبر انقلاب بعضا اصطلاحاتی جعل میکند که بسیار بسیار در واژگان زبان فارسی دقیق و دارای بار معنایی بسیار عمیق است؛
یکی از این واژگان که دیروز در دیدار مردم قم مطرح شد این بود که شما باید توان بخشی معرفتی کنید.
توان بخشی یعنی فرد مقابل شما مشکلی دارد که اگر خودش تحت نظارت شما همّت کند و شما او را همراه کنید خودش میتواند کمکم قوی شود و بر مشکل غلبه کند. مثلا عضلات پایش ضعیف است شما او را کمکم در یک نظارت مستمر به کار و ورزش وا میدارید که عضلاتش قوی شود و دیگر خودش روی پای خود بایستد!
هدف ما در تبلیغ و منبر و حتی فضای مجازی باید همین باشد که مخاطب خودش از درون اهل استدلال و منطق شود تا دیگر بعد از چندسال شبهه درونش وارد نشود تا بخواهید مدام برایش رفع شبهه کنید و به اصطلاح توانبخشی: روی پای خود بایستد
خاطره سید حسن نصرالله از آخرین دیدار با حاج قاسم سلیمانی
سیدحسن نصرالله در خاطرهای با عنوان «آرزوی من است» یادی از شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی میکند که این خاطره در کتاب «متولد مارس» بیان شده، مشروح آن را در ادامه بخوانید:
روز چهارشنبهای که حاج قاسم سحر جمعهاش به شهادت رسید، ایشان بیروت پیش ما بود.
عصر چهارشنبه چند ساعت جلسه داشتیم. البته قرار نبود ایشان به لبنان بیاید. دو هفته قبل لبنان بود و هیچ نیازی نبود به لبنان بیاید. روز دوشنبه، یعنی دو روز پیش از آمدنش، من از یکی از برادرانمان که مدام با حاج قاسم در ارتباط بود، پرسیدم: «چه خبر از حاجی؟ کجاست؟ تهران است یا بغداد؟» گفت: «من امروز با حاجی صحبت کردم.» پرسیدم: «این طرفها نمیآید؟» گفت: «حاجی گفته نه، همین تازگیها پیش شما بودم و سرم شلوغ است. میخواهم بروم عراق.»
سهشنبه شب با ما تماس گرفتند و گفتند: «حاجی رسیده دمشق، شب همان جا میخوابد و صبح به بیروت خواهد آمد.» تعجب کردم. ایشان دو یا سه هفته قبل این جا بود و آن روزها هم بسیار درگیر مسائل عراق بود.
به هر حال عصر روز چهارشنبه همدیگر را دیدیم. من همان شب چند قرار داشتم. به دلیل این که معمولا ما بعد از نماز مغرب دیدار میکردیم، به حاج قاسم گفتم: «من قرارهای شب را لغو میکنم. نماز را میخوانیم و جلسه را آغاز میکنیم.» در جلسات، ما بین شش تا هفت ساعت صحبت میکردیم.
حاج قاسم گفت: «نه، نیازی نیست. من زیاد وقت شما را نمی گیرم. فقط آمدهام خودت را ببینم. کاری ندارم. موضوعی برای بحث هم ندارم. چند هفته پیش این جا بودم. یک ساعت بیشتر وقت شما را نمیگیرم. بنشینیم و صحبت کنیم.» من متعجب شدم و پرسیدم: «پس برای چه به خودتان زحمت دادید و آمدید ضاحیه؟» گفت: فقط آمدم شما را ببینم. هیچ کار دیگری ندارم.»
نشستیم برای صحبت. موضوع خاصی وجود نداشت. حاجی درباره اوضاع و احوال و برخی نواقص و نیازمندیها سئوال کرد. معمولا ایشان به صورت ماهانه در حل برخی مشکلات کمک میکرد، اما این بار مشکل چهار ماه را یک جا حل کرد و گفت: «خیالتان راحت باشد. هیچ مشکلی نیست.»
در آن دیدار من به حاج قاسم گفتم: «حاجی! رسانههای آمریکایی شدیدا روی شما تمرکز کردهاند.» بعد یکی از مهمترین مجلههای آمریکایی را نشانش دادم که تصویر روی جلد، عکس حاج قاسم بود با تیتر: «سردار بیجایگزین». به حاجی گفتم: «برخی دوستان ما که ایالات متحده را خوب میشناسند، میگویند این مقدار تمرکز رسانهای، مقدمات ترور است. باید محتاط باشید.» خندید و گفت: چه خوب! این آرزوی من است.» و از این حرفها زد.
در آن جلسه اتفاق ویژه دیگری نیفتاد. صحبتهایی شد و با هم شوخی کردیم. با وجود این که حاجی مشغولیتهای زیادی در مناطق دیگر داشت، ولی از همیشه آرامتر و خوشحالتر بود. به قول ایرانیها، خیلی سرحال بود. بسیار شوخی میکرد و میخندید. به طرز عجیبی نورانی شده بود. من ترسیدم.
معمولا وقتی برادران به دفتر من میآیند، بچهها دوربین میآورند و عکس میگیرند. بعضی وقتها هم نمیآورند؛ اما این بار خود حاجی به بچهها گفت: «دوربین کجاست؟ میخواهم با سید عکس بگیرم.» بچهها دوربین را آوردند و در حال وضو و در حال نماز و ایستاده و نشسته و… عکسهایی گرفته شد که البته همهاش منتشر نشده است. بسیار جالب این بود که حاجی پافشاری کرد و به برادران گفت دوربین بیاورند و از همه حالتها عکس بگیرند.
در هر صورت به ایشان گفتم: «امشب را اینجا بمانید.» گفت: «نه، همین امشب باید برگردم دمشق. میخواهم چند نفر را در دمشق ببینم. فردا هم میروم به بغداد.» گفتم: «حاجی، خواهش میکنم به بغداد نروید. شرایط خوب نیست، نگران کننده است.» گفت: «نه، باید بروم. گزینه دیگری ندارم. باید بروم، چون میخواهم نخستوزیر را ببینم و پیامهای مهمی هست که باید برسانم یا بشنوم. راه دیگری وجود ندارد. باید خودم شخصا به بغداد بروم.»
نماز مغرب را با هم خواندیم و بعد با هم خداحافظی کردیم و ایشان به دمشق رفت. این آخرین دیدار من و حاجی بود.
میوه رسیده
نام روای این خاطره در کتاب قید نشده است. ساعت هفت صبح چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۸ دمشق، با خودرویی که دنبالم آمد عازم جلسه شدم. هوا ابری بود و نسیم سردی میوزید. ساعت ۷:۴۵ صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در سوریه حاضر بودند. ساعت ۸ صبح بود و همه با هم صحبت میکردند که در باز شد و حاج قاسم سلیمانی، فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد شد و با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی کرد. دقایقی به گفتوگوی خودمانی سپری شد تا این که حاج قاسم جلسه را رسما آغاز کرد.
در مقدمات بحث بود که گفت: «همه بنویسید؛ هر چه میگویم را بنویسید.» همیشه نکات را مینوشتیم، ولی این بار حاجی تأکید بر نوشتن کل مطالب داشت. گفت و گفت؛ از منشور پنج سال آینده، از برنامه تک تک گروههای مقاومت در پنج سال بعد، از شیوه تعامل با یکدیگر و… کاغذها پر شد. این حجم مطالب برای یک جلسه سابقه نداشت. آنهایی که با حاجی کار کردهاند، میدانند که او در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع کردن صحبتهایش را نمیدهد؛ اما آن روز این گونه نبود. بارها صحبتش قطع شد، با آرامش گفت: «عجله نکنید، بگذارید حرف من تمام شود.»
ساعت ۱۱:۴۰ شد و وقت اذان ظهر رسید. با دستور حاجی سریع نماز و ناهار انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد. ساعت سه عصر شد. حدود هفت ساعت! حاجی هر آن چه در دلش بود را گفت و ما نوشتیم و جلسه پایان یافت.
مثل تمام جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا در خروج همراهیاش کردیم. یک خودرو بیرون منتظر بود. قرار بود حاجی عازم بیروت شود تا سیدحسن نصرالله را ببیند. حاجی رفت و حدود ساعت ۹ شب از بیروت به دمشق برگشت. شخصی که همراهش بود، گفت: «حاجی فقط یک ساعت با سید حسن دیدار کرد.»
حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی لازم را بکنند. سکوت شد. یکی گفت: «حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نروید.» حاج قاسم با لبخند گفت: «میترسید شهید بشوم؟» باب صحبت باز شد. یکی گفت: «شهادت که افتخار است، اما رفتن شما برای ما فاجعه است.» حاجی رو به ما کرد. دوباره همه ساکت شدند. حاجی خیلی آرام و شمرده شمرده گفت: «میوه وقتی میرسد، باغبان باید آن را بچیند. میوه رسیده اگر روی درخت بماند، پوسیده میشود و خودش میافتد.» بعد نگاهش را بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد و گفت: «این هم رسیده است … این هم رسیده است…) ساعت ۱۲ شب هواپیمای حاجی پرواز کرد و ساعت ۲ صبح جمعه خبر شهادتش رسید.
حوزه نیوز